تحقیق درباره ابلیس

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره ابلیس

معرفي ابليس
پيش از آنكه به سابقه دفاع از ابليس در عرفان اسلامي بپردازيم لازم ست كه درباره اين واژه و نام حقيقي ابليس ، نامها وفرزندان و جنسيت وشكل و شمايل ظاهري او نيز به اختصار مطالبي را داشته باشيم .

الف – معناي لغوي
در قرآن كريم يازده بار نام ابليس آمده و اسم خاص است براي موجودي كه از امر خدا سر باز زده است «1 » و به همين جهت مطرود و ملعون گرديده است از اين يازده بار ، نه بار در رابطه آفرينش آدم است و دو بار هم ارتباطي با آفرينش آدم ندارد . «2 »

بحثهايي كه پيرامون اين واژه شده است ، به سه دسته تقسيم مي شوند .

1 . الف – گروهي كه اين واژه ها را عربي و مشتق از مصدر « ابلاس » از ماده ( ب ل س ) مي دانند . ابن دريد نوشته ، « اگر ابليس عربي باشد اشتقاق آن از ( ابلس . يلبس ) بمعني ماًيوس شد ، باشد . چون ابليس از رحمت خدا ماًيوس است . « 3 »

باب افعال اين كلمه به معني نوميد شدن وگاه نوميد كردن است كه اين معني پنج بار در قرآن كريم آمده است . يبلس المجرمون – روم 30 / 12 مبلسون انعام 6 / 44 ، مؤمنون23 / 77 ، زخرف – 43 / 75 مبلسين روم 30 / 49

__________________________________________________

گويا مشتق دانستن ابليس از ابن فعل از ابن عباس سرچشمه گرفته كه گويد خداوند او را از هر خبري نوميد كرد ابلسه و شيطان رجيم ساخت « 1 » و معني ابليس نوميد است بمعني ابلس من رحمه الله « 2 »

2- الف – گروهي با آنكه اين كلمه را از مصدر ابلاس ذكر مي كنند ولي در صحت گفته خود ترديد دارند و ترديد خود را ذكر مي كنند « 3 » طبري .

3- الف – اكثر لغت شناسان و مفسران مانند جواليقي ( ص 23 آن را واژه اي بيگانه دانسته اند طوسي ( % / 153 ) و ابوالفتح رازي ( 1 / 88 ) به عجمي بودن آن عقيده داند . « 4 » . تحقيقات مستشرقان اين واژه را محرف diabolos « ديابولس » يوناني معرفي نموده است . نام ابليس در ادبيات كهن تازي ديده نمي شود و اين واژه گويا بوسيله مسيحيان وارد اسلام شده است . « 5 »

لفظ يوناني خود از ريشه bal بمعني افكندن آمده است و نيز به معناي كذاب و نمام آمده است . «6 »

از اين مختصر معلوم ميشود كه ابليس تغيير شكل يافته diabolos يوناني است و معناي آن هم كذاب ، نمام و شيطان مي باشد .

ابليس در قرآن در مقام اسم خاص بهكار رفته است – اما در احاديث و روايات گاه آنرا از علميت خارج كرده ، در قالب ابالسه جمع بسته اند « 7 » البته با جمع بستن ازعلميت خارج نمس شود .

در كتب عرفاني فارسي نيز جمع اين كلمه بصورت مذكور ديده مي شود ……… و از ارواح جن ارواح شياطين و مرده و ابالسه بيافريد …… « 1 » بنگر تا در عالمهاي ديگر چه انواع و اصناف خلق باشند ……… از اصناف جن و شياطين و ابالسه و …… « 2 »

در قرآن گاه واژه نيز بقول لغت شناسان دو ريشه دارد .

1- بر گرفته از ( شطن يشطن ) به معناي دور شدن .

2- از ( شاط يشيط ) بمعناي هلاكت با شدت غضب است . « 3 »

بعضي نيز از اصل اين كلمه را عربي و بمعناي نا فرمان دانسته اند «4 »

نكته قابل توجه و تذكر در كتب عرفاني ، اين است كه وقتي از ابليس سخن به ميان ميآيد ، او ناميد نيست و همواره به لطف خداوند اميدوار است و اين قول با قول كساني كه ابلي را نا اميد از رحمت خدا دانسته اند ، توافق كامل ندارد .

گرچه مردود است و هم نوميد نيست لعنت او را گوئيا جاويد نيست

گرچه اين دم هست نوميدش كــار در نا اميدي مي گذارد روزگار

مهرش ادريس را بداده نويـــد لطفش ابليـــس را نكرده نوميـد

ابليس زلطف تو اميد نمي بــرد هر دم ز تو مي تابد در وي عملي ديگر

سرو رحمت چون شد خرامان بيا بايد ابليس لعين ايمان بلي

همچون عطار در الهي نامه نيز اين قول را تكرار نموده است اين تفكر كه بعد درباره آن صحبت خواهيم نمود نمابنده اين معني است كه ابليس نيز ماًيوس از رحمت الهي نيست و همينطور نمايانگر وسعت و عظمت رحمت الهي است آنگونه كه گفته اند

گر جمله كائنات كافر گردند بردامن كبريا يش ننشينند گرد

ب – نامها و القاب :

ابليس نامها والقاب بسياري دارد . يكي از اين نامها عزرائيل است . بسياري از راويان پنداشته اند آنكه نام ابليس در عبري عزرائيل بوده است . در ريشه كلمه عزرائيل نيز ترديد بسيار است و نشانه اين كلمه مركب از az az به معناي قوت وel به معناي خدا باشد .

اعتقاد بر اين است كه ابليس قبل از اينكه مطرود شود عزرائيل نام داشت نام وي به سرياني عزرائيل است به عربي حارث بوده است . « 2 »

پيش از آنكه عصيان كند عزرائيل نام داشت « 3 »

و جوهري نيز در صحاح نام او را قبل از ابليسي عزرائيل ذكر كرده است نام عزرائيل در كتب عرفاني بسيار آمده است .

تا تواني به گرد كبر نگرد به عزرائيل بين كه كبر چه كرد

ماهتاب داني كه كدام است ؟ نور سياه عزرائيل كه از مغرب ابدي بيرون رود حلاجعزرائيل را با عزل هم ريشه دانسته و مي گويد « ابليس را براي آن عزرائيل خواندند كه ازمكان خود معزول بود و از ابديت به نهايت نرسيد و از بدايت شقي بيرون آمد . « 7 »

در مثنوي مولانا نيز نام عزرائيل چند بار تكرار شده است . «8 »

ابليس قبل از آدم حارث نيز نام داشت و به همين خاطر است كه اولين فرزند آدم عبدالحارث نام دارد ، چون ابليس به آدم و حوا گفته بود كه بايد نام فرزند خود را عبد الحارث بگذاريد آنان قبول نكرده

بودند و ابليس دو فرزند آنان به ناتمهاي عبدالرحمان و صالح را از ميان برده بود و نام فرزند ديگر خود رابه پيشنهاد او عبدالحارث نهادند تا اينكه زنده بماند « 3 » ابو كردوس لقب قبل از عصيان اوست و بعد از عصيان ملقب ه ابومره شده است « 2 » در ادبيات ديني و عربي ابليس را علاوه بر نام حارث و لقب رجيم كه لفظي قرآني است چندين لقب و كنيه ديگر نيز داده اند ابومره ، ابو خلاف ، ابو للبيني ( گويند : لبيني نام دختر او بوده ) ابو كردوس ، ابو قتره ، ابو لجن ( در مقابل ابو الانس براي آدم ) ابو دوجانه و نيز خناس ، شيخ نجدي « 3 » و ابو الشيطان « 4 »

برخي از نامها ي ديگر ابليس كه گه گاه در آثار فارسي و عربي نيز راه يافته عبارتند از فعل ربوب ، ابوالعبزار ، لوكيفر بالوسيفر.

ب- در قرآن آمده است كه ابليس از نبان است و از آتش خلق شده « واز قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ( كهف 18 / 50 ) .

و ياد كن چون گفتيم فرشتگان عالم شمرده شده است « لا قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس » . طه 20 / 111 و در سوره حجر 15 / 30 و سوره ص 38 / 73 و 74 آمده است « فسجدوا لملائكه كلهم اجمعون الا ابليس … »

چون ابليس در بعصي آيات از جن بحساب آمده و در بعهصي ديگر از فرشتگان مفسران بر اين عقيده اند كه جن طايفه اي از فرشتگان است كه آتش آفريده شده اند و در قرآن نيز خلقت جان از آتش مذكور است و و خلق الجان من مارج من نار و آفريد پدر پريان را از فراز آتش با اشتعال . « 7 »

خلقتني من نار نيز در قرآن از زبان ابليس در مناظره با حق عنوان شده است .

ابن عباس گفت عده اي از فرشتگان را جن مي گويند كه از قوم نار السموم آفريده شده اند و بقيه از نور پاك . ابليس از قوم نار السموم است و گفته اند ملائكه از باد و ابليس وساير جنان از آتش آفريده شده اند . « 1 »

از ابن عباس روايت كرده اند كه قبيله اي از فرشتگان جن بوده اند و ابليس از ايشان بود « 2 » ابليس وقتي از سجده سر باز مي زند اشاره به خلقت خود از آتش مي كند و خود را بر آدم خاكي تفضل مي نهد « 3 » پس نتيجه اين كه ابليس از قومي از فرشتگان بود كه از آتش آفريده شده بودند .

ابليس مذكر است و اقوالي هست كهاو زن ميگسرد و زاد و ولد ميكند .

ت – زاد و ولد ابليس :

همانطور كه ذكر شد عده اي معتقدند كه ابليس زن مي گيرد و زادو ولد دارد و بعضي گويندكه ابليس ماده ندارد و تخم گذاري مي كند و جوجه ابليس از تخمها سر برون مي آورد . مجلسي در « حيوه القلوب » حديثي از امام صادق ( ع ) نقل مي كند كه « پدران در اصل سه تا بودند ، آدم كه مؤمن از او بهمه رسيد و جان كه كافر از او متولد شود و شيطان ( ابليس ) كه در ميان او اولاد و نتيجه نمي باشد .

البته در ميان فرزندان نام چند دختر هم ذكر شده است بعضي توالد و تناسل ابليس را به شيوه هاي ديگري ذكر نموده اند « 5 » در كشف تلاسرار آمده است كه ( ترجمه ) سعيدبن مسبب گفت : پدر شيطان است و آنان نر و ماده اند و زاد و ولد مي كنند « نمي ميرند « 6 »

فرزندان ابليس :

در كتب مختلف براي ابليس فرزنداني ذكر شده است كه ياريگر او در كار هايش مي باشند . اين قواي كمكي در دين زرتشتي نيز وجود دارد ، اهريمن از قواي كمكي فراواني بر خوردار است كه او را در كارها يش ياري ميكنند .

از جمله لاقيس ، و لهان ، مره ، ثير ، العوار ، مبسوط ، زلبنون ، فرزندان ابليسند كه در تفسير كشف الاسرار ذكر شده است . « 2 »

غير از اينها در كتب ديگر از فرزنداني به نامهاي اعور ، ثبر ، رامبر و مطرش نام برده است و دختران او بيدخ – بيدخت ( زهره ) دلهاث – شيصار و لبسيني مي باشند كه هر كدام از اين فرزندان وظيفه خاصي را بر عهده دارند . « 3 »

خناس نيز نام يكي از فرزندان ابليس است كه عطار در الهي نامه داستاني در باره او آورده است « 4 »

ابيض نيز نام شيطان است كه هر گاه ابليس از كاري باز در ماند به او كمك مي كند و در تفسير ابوالفتوح نام او در ماجراي فريفتن بر صيصياي عابد آمده است . « 5 »

فرزندان او بانام عفاريت نيز در احاديث ذكر شده اند .

ج – شكل و قيافه ظاهري ابليس :

براي ابليس هبوط به زمين حياتي شگفت انگيز قائل شده اند گويند : يك چشم بود، دستاري يا عمعمه اي كه دنباله آن به چانه اش هم مي رسيد بر سر داشت و سك قوزه بيش به پايش نبود « 2 »

در كتاهاي عرفاني بيشتر به اعور بودن ابليس تاًكيد شده است ، وقتي كهابليس به جسد آدم مي نگرد يك چشم است « بدان چشم ببت مي ديد و بچشم ديگر صاحب البنيت . كور بود ، او را نتوانست ديدن ، لعين گشت «3 » و در جائي دبگر باز به آدم اعورانه مي نگرد . « 4 »

اين اعورانه نگريستن و بابت نگريستن و بت ديده داشتن نشانه نقص است و در كتب مختلف عارفان به آن اشاره شده است .

كانكه ابليس وار تن بيند همه را همچو خويشتن بيند « 5 »

تا نباشي همچو ابليس اعوري نيم بيند همچو ابتري

ديد طين آدم و دينش نديد اين جهان ديد آن جهان بينش نديد

با دو ديده اول و آخر ببين هين مباش اعور چو ابليس لعين « 7 »

روي هم رفته با اين اقوال مي توان فهميد كه ابليس ، قيافه چندان جالبي ندارد .

ولي سعدي در جايي از بوستان از جمال ابليس بسيار تعريف مي كند و مي گويد .

ندانم كجا ديده ام در كتاب كه ابليس را ديد شخصي بخواب

به بالا صنوبر به ديدن چو حور چو خورشيدش از چهره مي تافت نور

فرا رفت و گفت :اي عجب اين تويي فرشته نباشد بدين نكويي

تو كاين روي داري به حسن قمر چرا در جهاني به زشتي سمر

چرا نقش بندت در ايوان شاه دژم روي كرده است و زشت و تباه

شنيد اين سخن بخت برگشته ديو به زاري برآورد بانگ را غريو

كه اي نيك بخت اين نه شكل من است وليكن قلم در كف دشمن است «1»

ولي شيخ سعدي علاوه بر بوستان ، در گلستان نيز به زشتي شيطان اشاره نموده و در وصف او مي گويد

تو گفتي كه عفريط بلقيس بود به زشتي نمودار ابليس بود «2»

و در گلستان در حكايت معلم ترشروي مي گويد :

ابليس را معلم ملائكه چرا كرده اند «3»

عرفاي زيادي موفق به رؤيت ابليس شده اند ولي ذر مورد شكل و شمايل او كمتر سخن گفته اند به عنوان مثال عبدالله بن مبارك او را به شكل شتر بچه اي مي بيند كه چشمانش در سينه اش واقع شده است «4» و نيز او را برهنه ديده اند كه بر گردن مردم سوار مي شود ولي از شكل و شمايلش حرفي به ميان نياورده اند. «5»و گاه به صورت پيري ديده شده است .«6»

به هر حال او چون از جنيان است ، متجسد و متمثل مي شود و مي تواند شكلهاي گونه گون ظاهر شود «7»

بعد از اين مختصر به سابقه دفاع از ابليس در ميان عارفان مي پردازيم

2- سابقه دفاع از ابليس در عرفان :

اي عاقلان عشق مرا هم گناه نيست «1»

جستجوي نقش ابليس در اديان مختلف بسيار گسترده و قابل بررسي است گروهي خاستگاه اين گونه تفكر يعني دفاع از ابليس را آيينهاي باستاني ايران مانند زرتشتي و مانوي و غيره مي دانند كه خود موضوعي مستقل براي تحقيق است «2»

ياد آوري مطلبي كه در ابتداي اين گفتار لازم مي نمايد اينست كه انديشه دفاع از ابليس ، را عقيده به جبر در بسياري از موارد مطابقت دارد . در موضوع سجده كه به تفصيل به آن خواهيم پرداخت ،‌ابليس خود از سجده ناتوان است . زيرا مي داند كه قضاي الهي در آن واقع شده است البته دفاع از ابليس در ديد گاه حلاج و عين القضاة آنچنان وسعت مي يابد و جايگاه اظهار نظرهاي عار فانه مي شود كه ديگر موضوع جبر كمتر مجالي براي ظهور مي يابد .در آنجا ابليس به خاطر توحيد و يگانه پرستي اش از سجده سر باز مي زند و به عنوان عاشق پاكباز و با ناز مطرح مي شود . كه اين سرباز زدن از امر حق متضمن ضرري براي او نيست .

عين القضاة در تمهيدات حديثي از پيامبر نقل مي كند :

بعثت داعيا و ليس الي من الهداي شيء و خلق ابليس مضلا و ليس اليه من الضلاله شيء

راه نمودن محمد (ص) مجاز مي دان و گمراه كردن ابليس همچنين مجاز مي دان.

اين حديث كه عين القضاة آنرا نقل مي كند اندكي از بار سنگين ابليس مي كاهد و نشان مي دهد كه او كاره اي نيست و حديثي ديگر نقل مي كند از مفضل بشنو آنجا كه مصطفي گفت : ان الله تعالي خلق نوري من نور عزته و خلق نور ابليس من نار عزته . «1»

در جايي ديگر اين عبارت را از قول حسن بصري با اندكي تغيير نقل مي كند : ان نور ابليس من نار العزة لقوله تعالي خلقتني من نار . پس از اين گفت : ولو اظهر نوره للخلق لعبديه ( اگر ابليس نور خود را به خلق نمايد همه او را به معبودي بپرستند «2»

در باره نور ابليس عين القضاة ازكعب الا حبار رضي الله عنه گفت : در تورات خوانده ام ان ارواح المؤمنين من نور جمال الله و ان ارواح الكافرين من نور جلال الله ارواح مؤمنان از نور جمال خدا باشند ـــــــ و اگر كافر بببند روح خود را جلال دوست ديده باشد. و در اينجا كافران را نيز داراي نور مي داند و در مورد نور ابليس مي گويد چون او كافر است داراي نور جلال است «3»

از امام صادق در اصول كافي حديثي نقل شده است كه امر الله و لم يشأ و شأ و لم يأمر ، امر ابليس ان بسجد لآدم و شاء ان لا يسجدو و لو شأ لسجد و نهي آدم عن اكل شجر و شأ ان يأكل منها و لو لم يشاء لم يأكل «4».

خداوند امر كرد و نخواست و خواست و فرمان نداد . به ابليس امر كرد كه به آدم سجده كند و مي خواست كه سجده نكند و اگر مي خواست كه ابليس سجده كند حتماً سجده مي كرد و آدم را خوردن ((ميوه )) درخت نهي كرد و خواست كه بخورد.

قبل از حلاج گذشته از حسن بصري كه توجهي به ابليس دارد و او را داراي نور مي داند عارفان ديگري به ابليس توجه كرده اند و از او تمجيد نموده اند . ذوالنون مصري گفت: در باديه بودم ابليس را ديدم كه چهل روز سر از سجود بر نداشت گفتم يا مسكين بعد از بيزاري و لعنت اينهمه عبادت چيست ؟ گفت يا ذوالنون اگر من از بندگي معزولم او را خداوندي معزور نيست «1» .

بلال بلخي به نزديك بو يزيد در آمد و گفت : يا شيخ ملائكه ابليس را برسر كوي تو مي زنند بو يزيد گفت : مسكين بر سر كوي من چكار داشت «2». كخ با يزيد با لحن دلسوزانه اي ياد مي كند .

با يزيد ابليس را در حرم مي بيند و از او مي پرسد كه چرا از حق اطاعت نكردي و او بسيار زيبا و زيركانه پاسخ مي گويد «3» . و جاي ديگر نيز براي او از حضرت حق رحمت مي خواهد «4» .

شبلي به حال او رشك مي برد «5» و ابوالحسين نوري – وقتي كه – ابليس به حال خود گريه مي كند با او همناله مي شود «6» . جنيد نيز چند ملاقات با ابليس دارد – كه در گفتار ديدار عرفا از ابليس به آنها خواهيم پرداخت – در يكي از ملاقاتها وقتي كه جنيد از او مي پرسد چرا سجده نكردي ؟ او در پاسخ مي گويد : تورا چه صورت بندد كه من غير او را سجده كنم «7» كه البته جنيد گفته او را رد مي كند . سهل بن عبد الله تستري و ابوبكر واستي نيز به نوعي از او با احترام ياد كرد ه اند «1» .

با اين همه حلاج همچنان كه در بسياري از مسائل ديگر تصوف پيشزو و بنيان گزار به حساب مي آيد ، در موضوع دفاع از ابليس هم بايد نخستين كس به شمار مي آيد . «2»

يكي از عارفان بزرگ كه حلاج نيز مدتي نزد او مريدي مي كرد و بعد طرد شده است . شيخ عمرو بن عثمان مكي مي باشد ، كه از اكابر عارفان وقت خويش و مورد احترام شبلي و جنيد و جريري بوده است و به قول عطار كتابي به «محبت » نيز داشتخه است «3» و هم اوست كه حسين بن منصور را دعاي بد كرده است و « پيراهن گفتند : هر چه بر ير حسين آمد از بلاها و دعاهاي او آمد » «4».

اين شيخ ترجمه گنج نامه اي نوشته بوده است و حلاج اين ترجمه را ربوده است و شيخ نزد گنج نامه را نفرين مي كند . عطار متن گنجنامه را كه از آن رايحه دفاع از ابليس به مشام مي رسد در تذكره آورده است و در اين گنج نامه آمده است كه شيطان از امر خدا به خاطر كبر سر پيچي ننموده است ، بلكه ار آن جهت از امر حق سر باز مي زند سر را ببيند و «گنج نامه ايت بود كه گفت : آن وقت كه جان به در قالب آدم (ع) آمد جمله فرشتگان را سجود فرمودند ، همه سر بر خاك نهادند . ابليس گفت : من سجده نكنم و جان ببازم تا سر ببينم كه شايد كه لعنتم كنند و طافي و مرائي و فاسق خوانند سجده نكرد سر آدم را بديد و ـــــــ لاجرم به جز ابليس هيچ كس را ير سر آدمي وقوف نيست و كسي سر ابليس ندانست مگر آدمي پس ابليس بر سر ادمي وقوف يافت از آنكه سجده نكرد تا سر بديد (كه به سر ديدن مشغول بود …)«5».

و خواجه عبدالله نيز در طبقات الصوفيه به اين موضوع اشاره دارد بدون ايكه متن گنج نامه را نقل كند . در مورد حلاج مي گويد ( و آنچ وي را افتاد به دعاي استاد وي افتاد عمر و عثمان مكي كه جزوگي تصنف كرده بود بقدر توحيد وعلم بود صوفيان وي آنرا پنهان بر گرفت و بو فست را خلق نمود سخن تاريك بود ، در نيافتند بر وي منكر شدند و انكار كردند «1 »

عطار نيز در منطق الطير اين حكايت را به نظم آورده و اضافاتي دارد و آن اينست كه ابليس از لعنت خداوند خشنود است و چون سر را ديده است ديگر رحمت و لعنت برايش يكسان است .

……… من همي دانم كه آدم خاك نيست سر نهم تا سر نبينم باك نيست

چون نبود ابليس را سر بر زمين سر بديد او زانكه بود در كمين

بعد از آن ابليس گفت آن گنج پاك چون مرا روشن شد از لعنت چه باك

لعنت آن توست رحمت آن تو بنده آن تست قسمت آن تو

گر مرا لعنت است قسمت باك نيست زهر هم بايد همه تر باك نيست « 2 »

و نكته جالب توجه اينست كه چون كسي محل گنج را ببيند ، سرش را مي برند تا به ديگران خبر ندهد . ابليس اينرا مي داند و از خدا مهلت مي خواهد مي يابد تا به دروغ گويي و دشمني متخم مي شود به اين جهت كسي سخن او را باور نكند .

پس او عصيان نكرده است و تهمتهايي كه بر او بسته شده است براي اين است كه او سر آدم را فاش نكند .

در آثار مكتوب عارفان اين اولين توجيه از عصيان ابليس است .

شايد موضوع دفاع از ابليس هم نزد عارفان سر ي بوده است كه سر انجام حسين بن منصور آنرا آشكار مي سازد و آشكارا به مدح ابليس مي پردازد و در كتاب طواسين خود بخشي را به نام طاسين الاول و الالتباس مي آورد كهساسر آن دفاع از ابليس است ، به زباني شگفت انگيز و تعمقي خاص در مسئله لعنت ابليس و شناخت مسئله او از توحيد . « 3 »

ولي بعضي در صحت انتساب اين بخش به حلاج ترديد كرده اند و آنرا به هاشمي شاگرد حلاج نسب داده اند « 4 »

در هر صورت حلاج پيشرو طائفه مدافعان ابليس است كه بعد از او اين انديشه توسط احمد غزالي تكرار مي شود و بوسيله عين القضاه – مريد احمد غزالي – بسط و گسترش مي يابد ولي در فاصله بين حلاج و احمد غزالي ، عارفان ديگري بوده اند كه اشاراتي در باب ابليس داشته اند .

ابوالعباس قصاب او را كشته خداوند مي داند و مي گويد جوانمردي نبود كشته خداوند خوش را سنگ انداختن ( وگرنه خداوند در روز قيامت حساب را در دست من ميگذرد ، همه را رد مي كنم و ابليس را مقام مي سازم ) « 1 »

عقيده ابوالقاسم كركاني نيز شايان عنايت است ، كه ابليس را خواجه خواجه گان و سرور مهجوران مي داند « 2 » اين ابو القاسم كركاني از مشايخ غزالي نيز بوده است و غزالي از نظر فكري لااقل در اين زمينه ها با او سنخيت دارد .

عقيده ابو الحسن بستي در باره ابليس و نور سياه نيز قابل توجه است ، كه رباعي او را هم غزالي و هم عين القضاه نقل كرده اند « 3 »

ابو سعيد ابولخير كه در خدمت ابوالعباس قصاب نيز بوده است ابليس را در سر باز زدن از امر الهي بي تقصير مي داند و مي گويد :

( روز قيامت وقتي دوباره به او مي گويند سجده كن ، او در حالي كه مي گريد مي گويد اگر به من بودي سجده روز اول كردمي ، وي مي گويد سجده كن و ليكن نمي خواهد . اگر خواستي همان روز سجده كردمي « 4 »

همچنين ابو سعيد رباعي اي دارد كه به نام حورائيه معروف است و در آن از خال سيه ياد شده است ، كه بعضي آنرا اشاراتي به ابليس مي دانند « 5 »

از معاصران احمد غزالي ، سنائي شاعر و عارفي است كه نظر تسامح نسبت به ابليس را در آثارش مي يابيم .

گردني بايدت عزازيلي تا زند دست لعنتش سيلي

سيلي اي كه از دو دوست خوري همچو بادام بي دو پوست خوري « 6 »

كه مفاد ابيات اين است كه هر كسي شايستگي و لياقت لعن از طرف حق را ندارد .

نيك بد خوب و زشت يكسان گير هر چه دادت خداي در جان گير

نه ازازيل چون زرحمن ديد رحمت و لعنة هر دو يكسان ديد « 7 »

كه اشاره به عشق ابليس است و متضمن معناي هر چه از دوست رسد نيكوست مي باشد .

ولي از هم مهمتر و زيبا تر غزلي است كه در ديوان سنائي و زبان شيطان است البته اين غزل در ديوان خاقاني هم وجود دارد . بدون ترديد نمي تواند از خاقاني باشد . (دراين غزل كه من آن ابليس است زيبا ترين تصوير از مهجري اين عاشق گداخته ترسيم شده است تا خواننده ، از موضوع اطلاع دقيقي نداشته باشد نمي تواند زيبايي بيكران آنرا احساس كند . اما با توجه به اينكه سنايي در اين غزلبا زبان شاعرانه خويش عقايد حلاج را براي نخستين بار در زبان فارسي عرضه مي دارد ، بايد اين غزل رايكي از ژرف ترين و زيبا ترين غزلهاي سراسر تاريخ ادب فارسي بحساب آورد « 1» و آن غزل اينست :

با او دلم به مهر و مودت يگانه بود سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود عرش مجيد ، جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان ، دام مكر خويش آدم ميان حلقه آن دام دانه بود

مي خواست تا نشانه لعنت كند مرا كرد آنچه خواست آدم خاكي بهانه بود

بودم معلم ملكوت اندر آسمان اميد من بخلد برين جاودانه بود

هفتصد هزار سال بطاعت ببوده ام وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود

در لوح خوانده ام كه يكي لعنتي شود بردم گمان به هر كس خود گمانه بود

آدم ز خاك بود و من از نور پاك او گفتم يگانه من بودم و ، او يگانه بود

گفتند سالكان كه نكردي تو سجده اي چون كردي ؟ كه با منش اين در ميانه بود

جانا بيا و تكيه به طاعات خود مكن كاين بيت به هر بينش اهل زمانه بود

دانستم عاقبت كه به ما از قضا رسيد صد چشمه آن زمان ز دو چشمم روانه بود

اي عاقلان عشق مرا هم گناه نيست ره يافتن به جانبشان بي بهانه بود « 2»

تمام عقايدمدافعان ابليس در اين غزل بيان شده است كه بعداً به آن خواهيم پرداخت .

نام رشيد الدين ميبدي نيز قابل ذكر است زيرا در تأليف او ( كشف الاسرار در جاهاي مختلف اين نظريه عنوان شده است كه در جاي خود ذكر خواهد شد .

( شيخ عديب بن مسافر « 470 تا 555 » كه در حدود در بغداد با امام غزالي ارتباط يافت يك ) « 1 »

ذكر شيخ عديبدر اينجا به اين مناسبت است كه سلسله يزيديه با شيطان پرستان و مريدان او مي باشند و او يكي از بنيان گذاران مشرب به شمار مي آيد به هر حال همزمان بوده او با غزالي و احتمالاً ارتباطش با او و برادرش نيز مسئله قابل توجهي است و اما سجد الدين احمد غزالي يكي از ستايشگران ابليس درس توحيد نگيرد زنديق است « 2 »

و در فصل شصت و چهارم سوانح از ابليس به عنوان يك عاشق بحث كرده است «3»

و گمراهي ابليس را مشيت الهي كي داند « 4 » ابن جوزي و ديگران براي اين عقيده به او تاخته اند « 5 » و ابن ابي الحديد از او بعنوان يكي از مدافعان ابليس ياد مي كند . « 6 »

عين القضاة همداني ، عقايد غزالي بخصوص نظريه دفاع از شيطان را شرح و بسط مي دهد و موضوع « نور سياه » را كه غزالي در سوانح خود بدان اشاراتي دارد به تفصيلمورد بحث قرار مي دهد .

عين القضاة همداني ، دوشيخ دارد به نامهاي فتحه و بركه كه در تمهيدات و نامه ها مطالبي را از آنان نقل مي كند از اندك مطالبي كه در تمهيدات و نامه ها از اين دو پير نقل شده است ، مي توان به همگوني انديشه عين القضاة با آنها درباره ابليس پي برد .

وقتي كه عين القضاة از قول غزالي براي شيخ بركه نقل مي كند كه شيخ ابوا القاسم كركاني نام ابليس را نمي برد و هميشه از او به عنوان آن خواجه خواجگان و سرور مهجوران نام مي برد ، بركه مي گويد سرور مهجوران از خواجه خواجگان بهتر است .

از شيخ بركه قدس الله روحه شنيدم كه فتحه گفتي كه ابليس گفت در عالم از من سيه گليم تر فتحه بود و پس اين سخن بگفت و بگريست و كسي نداند چيست .« 7 »

عبارت پيشين ، مشابه فكري عين القضاه ، بركه وفتحه رادر باب ابليس تاَييدو تقويت مي كند.

عين القضاه مكمل نظريات حلاج و غزالي در باره ابليس است كه در جاي خود توضيح مي دهيم مسئله دفاع از ابليس در عين القضاه به او –خود – ميرسد و پس از او در ادبيات ملل اسلامي دفاع هاي ديگري وجود دارد اماهمگي تكرار سخنان او و پيشنيان اوست و هيچ تازگي و طراوت سخنان او را ندارد . « 1 »

بعد از غزالي بسياري از عرفا به اين موضوع توجه نشان داده اند ولي نوآوري و ابتكاري در اين زمينه ندارند . اما يكي از كساني كه بيشتر اين نظريات را مطرح كرده و بسيار زيبا توضيح داده است شاعر و عارف سوخته دل ، عطار نيشابوري است . او در تذكرة الاوليا از ذكر سخنان عارفان در تأييد ابليس خودداري نمي كند و با نگاهي به مثنوي هاي او كه هر كدام حاوي چند حكايت در باره ابليس و عشق و توحيد اوست . مي توان پي برد كه عطار نيز از حلاج ، غزالي و عين القضاة پيروي نموده است گاهي آنچنان با سوز و گداز از زبان ابليس سخن مي گويد كه آدمي را دچار حيرت مي سازد. كلام نرم و لطيف عطار به خوبي از عهده بيان عقايد رمز آميز و سمبليك در مورد ابليس بر آمده است و با زيبايي و سادگي انديشه دفاع از ابليس را توضيح مي دهد . در حالي كه خود او نيز يكي از هواداران اين عقيده است .

بعد از عطار هم كم و بيش عارفان ديگري به اين موضوع علاقه نشان داده اند از مولانا جلال الدين بلخي گرفته تا جامي و شيخ محمود شبستري كه در مواقع لزوم افكار آنان نيز ذكر خواهد شد .

عارفان صفات و القابي براي ابليس ذكر نموده اند از قبيل جوانمرد « 2 » ديوانه خدا « 3 » شاه حبش « 4 » پاسبان حضرت « 5 » خواجه خواجگان و سرور مهجوران « 6 » مفلس طاعت « 7 » كشته خداوند « 8 » مهجوران يگانه وجود و كه البته اين تمام اوصاف او نيست بلكه اندكي ازبسيار است .

غير عارفان كسان ديگري از ميان شاعران و اديبان به اين موضوع توجه داشته اند كه البته جستجو و فحص در آثار همه آنان مستلزم تحقيق ديگر است . اما بعنوان مثال از قدما ميتوان يه بشاربن برداشاراتي داشت آنجا كه ابليس را بر آدم شرف مي نهد و او برتر مي شمارد .

ابليس افضل من ابيكم آدم

النار عنصرة و آدم طيبينة

تا جائيكه گفته اند چون او زردشتي بود و زردشتيان آتش را گرامي مي دارند او نيز ابليس را مدح ميكرد زيرا ابليس از آتش آفريده شده بود بشار و پيروان او چون مسك شموبي داشتند اشعار بسياري در باره ابليس و تفضيل عنصر آتشي او بر آدم خاكي داشته اند . « 5 »

درباره انديشه دفاع از ابليس بيرون از دايره تصوف به عقايد باطنيان نيز مي توان اشاره كرد زيرا باطنيه معتقد بودند كه زمانبه شكل دوره هايي به هم پيوسته و به تناوب چون شب و روز در پي هم مي گذرد يك دوره ( دوره كشف ) است كه در آن حقيقت اسرار الهي آشكار و باطن شرع بر آن حاكم است . دوره ديگر ( دوره ) است كه در آن حقايق پوشيده است و ظواهر شرع بر آن حاكم است دور حاضر دور تر است و ابليس كه پيش از اين در دور كشف بود حقايق اسرار و با آن امور را به عيان ديده است . در اين دور در حجاب رفتن را با نشان خود سازگار نمي بيند و و به احكام دور ستر تن در نمي دهد لاجرم كارش به عصيان مي كشد و آدم را كه براي دور ستر در وجود آمده و او خوردن گندم ( يعني وقوف به علم قيامت ) منع شده است مي فريبد و از اسرار دور كشف و علم قيامت با خبر مي كند « 1 » علامه اقبال لاهوري نيز به اين ماجرا علاقه نشان داده و در اشعار خود به اين موضوع پرداخته است بعنوان مثال در ماجراي سجده از زبان ابليس مي گويد :

نوري نادان نيم سجده به آدم برم او به نهاد است خاك من به نژاد آذرم

من ز تنت مايگان كديه نكردم سجود قاهر بي دوزخم داور بي محشرم

آدم خاكي نهاد دون نظر كم سواد زاد در آغوش تو پير شود در برم

در جاي ديگر او را خواجه اهل فراق مي نامد .

در گذشتم از سجود اي بي خبر ساز از كرم ارغنون خبر و شر

از وجود حق مرا منكر مگير ديده بر باطن گشا ظاهر مگير

من بلي در برده « لا » گفته ام گفته ي من خوشتر از نام گفته ام

گفتار را با ذكر اشعاري از يك شاعر معاصر كه انديشه اش تناسبي با افكار عارفان مدافع شيطان دارد به پايان مي بريم .

آفريدي خود تو شيطان ملعون را عاصيش كردي و او را سوي ما راندي

اين تو بودي اين تو بودي كز يكي شعله اينسان ساختي در راه بنشاندي

نيست او جز آنچه تو مي خواستي باشد تيره روحي تيره جاني تيره بنياني

تيره لبخندي بر آن لبهاي بي لبخند تيره آغازي خدايا تيره پاياني

اي بسا شبها كه در خواب من آمد او چشمهايش چشمه هاي اشك و خون بودند

سخت مي ناليد و مي ديدم كه بر لبهاش ناله هايش خالي از رنگ فسون بودند

اي بسا شبها كه با من گفتگو مي كرد گوش من گوئي هنوز از ناله لبريز است

من اگر شيطان مكارم گناهم چيست ؟ او نمي خواهد كه من چيزي جز اين باشم «5»

با من دلش به مهر و مودت يگانه بود سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود

بر در گهم زجمع فرشته سپاه بود عرش مجيد جاه مرا آستانه بود

بودم معلم ملكوت اندر آسمان اميد من خلد برين جاودانه بود

هفتصد هزار سال به طاعت نموده ام وز طاعتم هزاران هزار خزانه بود

در لوح خوانده ام كه يكي لعنتي شود بودم گمان به هر كس و بر خود گمانه بود «1»

سنائي تمام سرگذشت ابليس را پيش از خلقت آدم در اين چند بيت با زيبائي و سادگي و اختصار بيان نموده است . قبل از آنكه آدم آفريده شود ابليس بلند مرتبه و والا مقام بوده است . اگر ابليس ادم را از مقامش تنزل داد و او را به هبوط دچار نمود آدم نيز خواسته يا نا خواسته با پديدار شدن در صفحه آفرينش بهانه براي سرنوشت محتوم ابليس گرديد .

همانطور كه پيش از اين ذكر شد نام ابليس پيش از خلقت آدم عزرائيل بود و به عربي حارث و كنيه او ابو كردوس بود . « 2»

الف – چگونگي راه يابي به درگاه حق :

مفسران گفته اند كه فرشتگان در زمين بودند بعد از جنيان و فرزندانشان را از آتش دود آميز آفريد ( خلق الجان من مارج من نار ) و ايشان را ساكنان زمين و قومي شهواني بودند و در راه شرع مكلف ايشان تباهكاري كردند و خونريزي رب العالمين ابليس را كه خازن بهشت بود آن هنگام با لشگري از فرشتگان بزمين فرستاد و اولاد جان به جزيره هاي دريا راندند و خود بجاي ايشان نشستند و عبادت خدا مي كردند « 3 » فرشتگان با جن به پيكار بودند و ابليس كه خرد سال بود اسير شد و با فرشتگان بود و عبادت مي كرد « 4 » .

پيش از آدم ساكنان زمين جن بودند و خدا ابليس را قضاوت آنان داد و يكهزار سال ميانشان ، حق قضاوت كرد و حكم نام را خدا عزوجل بدو داد و بدو وحي كرد و مغرور شد و بزرگي كرد و ميان جن خلاف و دشمني افكند كه هزار سال در زمين پيكار كردند و در خون فرو رفتند ………… پس خداوند عزوجل آتشي فرستاد و آنها را بسوخت و ابليس چون عذاب قوم خود بديد به آسمان بالا رفت و با فرشتگان بماند و در عبادت خدا بكوشيد . « 1 »

شهر بن حوشب گويد ابليس از قوم جن بود ساكن زمين و فرشتگان او را به اسيري بردن « 2 » ابليس به هر صورتي كه وارد دستگاه حق شده باشد ، اعم از اسارت بدست فرشتگان يا به ميل و رغبت و يا به سبب عبادت بسيار ، يا به هر جهت اظهار لياقت مي كند و مناصي دارد .

از ابن عباس روايت كرده اند كه قبيله اي از فرشتگان جن بودند و ابليس از ايشان بود و ما بين و ما بين آسمان و زمين قلمرو او بود از ابن مسعود نيز روايت كرده او كه ابليس ملك آسمان دنيا داشت و از قبيله اي از فرشتگان بود كه جن نام داشتند و هم از ابن عباس روايت كرده اند كه ابليس از فرشتگان بود ميان آسمان و زمين قلمرو او بود « 3 » « الف » در ضمن او فرمانده لشگر فرشتگان در جنگ با جنيان تبهكار ساكن زمين مي باشد « 2 » « ب » شاه و مدير آسمان دنيا بود تدبير ميان آسمان و زمين با وي بود « 3 » « پ » ابليس از اشراف ملائكه بود و قبيله اي معتبر داشت و سلطان آسمان و زمين بود « 3 » ت »

سنائي نيز از اين جهت است كه مي گويد :

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود عرش مجيد جاه مرا آستانه بود « 6 »

ابن عباس گويد : نسبت وي است با جنان از آنكه روزگاري خازن بهشت بوده يعني كه جني است چنانكه گويند مكي و مدني است . « 5 »

ديدار با ابليس :

ابليس در دنياي مادي به صورت هاي مختلف ظاهر مي شود و كم نيستند افرادي كه او را ديده اند در كتب عرفاني مورد بحث ما نيز اين ديدارها ذكر شده اند .

او گاه بصورت انسان ظاهر مي شود و گاه شكل و شمايلي عجيب دارد با پيامبران نيز ملاقاتهايي داشته است و اغلب با آنان سخن گفته است وقتي آدم در رثاي فرزند شعر مي گويد ابليس نيز پاسخ او را به شعر مي دهد كه اين اشعار در كتب مختلف آمده است اكثر پياملران او را ديده اند و با او صحبت كرده اند حتي نزد پيامبر اسلام آمده و اجازه خواسته تا قصه هجران خود را براي او بيان نمايد اين ديدار ها هر كدام كه با موضوعات پيشين متناسب بود در جاي خود نگاشته آمده در اين بخش نيز نگاهي داريم گذرا به ابليس و ديدار هايش .

الف – ديدار ابليس با پيامبر

ما در اينجا قصد نداريم كه همه ملاقاتهاي ابليس با پيامبران را بياوريم بلكه به اختصار بر آنچه در آثار حلاج و غزالي و عين القضاة و عطار در اين باب آمده مروري داريم براي تفضيل اين مطلب به كتب حديث و تفسير بايد مراجعه نمود .

وقتي آدم و حوا به زمين هبوط كردند ابليس نيز به همراه ايشان به زمين فرود آمد و گاه با هم ملاقات هايي داشتند و براي ايكه بتواند به درون آدم و حوا وارد شود بچه خود را به امانت بهآنها داد و آنها او را خوردند و بدين ترتيب شيطان در درون آدمي جاي گرفت كه اين حكايت از اين بتفضيل ذكر شد .

آورده اند كه وقتي ابليس به آدم رسيد گفت : بدان ترا روي سپيد دادند و ما را روي سياه غره مشو كه مثال ما هم چنانست كه باغبان بادام نشاند فردا و فردا بادام به برايد آن بادام بدكان بقال برند و بفرشند يكي را مشتري خداوند باشد ويكي را مشتري مصيبت آن مرد مصيبت زنده آن بادامها رارو وسياه كند و بر تابوت مرده خويش مي باشد و خداوند شادي آنرا با شكر برآميزد و هم چنان سپيد روي بر شادي خود نثار كند باآدم آن بادام كه به ير تابوت ما مي ريزند ما ايم و آنچه بر ير آن شادي نثار مي كنند كار دولت است . اما جايي كه باغبان يكي است و آب از يك جوي خورده اگر كسي را كار با گل افتد بويد و اگر كسي رابا خار باغبان افتد خار در ديده زند « 1 »

گفته اند كه آدمي و ابليس از آن هر دو به هم رسيدند آدم گفت : يا شقي وسوست الي و فعلت ما فعلت اي شقي داني كه چه كردي تو با من و چه گرد انگيختي در راه من . ابليس گفت : ابليس گفت : يا آدم هب اني . گفت : ابلستك فمن كان ابلسني گيرم كه ترا من از راه بردم با من بگوي كه مرا از راه كه برد؟ «2»

و مولانا در مثنوي معنوي مي گويد:

روزي آدم بر بليس كو شقيست از حقارت و از زبافت بنگريست

خويش بيني كرد و آدم خود گزين خنده زد بر كار ابليس لعين

بانگ برزد غيرت حق كاري صفي تو نمي داني ز اسرار خفي

بوستين را باژ گونه گر كند كوه را از بيخ و بن بركند

پرده صد آدم آن دم بر زند صد بليس نو مسلمان آورد

گفت: آدم توبه كردم زينه نظر اينچنين گستاخ ننديشم دگر «3»

نتيجه اخلاقي هر سه حكايت ، اجتناب از كبر و خود بيني و خويشتن خواهي است . حضرت نوح نيز اورا ببيند و ابليس از نوح مي خواهد تا از او چيزي بپرسد. نوح اين كار را عيب مي داند ولي فرمان مي رسد كه حرف او را گوش كن او نمي تواند ترا فريب دهد و او نوح را نصيحت مي كند و از حسد وحرص و بخل و كبر و بر حذر مي دارد «4» . نوح يكبار ديگر از او مي خواهد كه توبه كند و خداوند شرط قبول توبه او را سجده بر خاك آدم اعلام مي دارد . ولي او مي گويد من به زنده اشسجده نكردم به مرده اش سجده كنم ؟ «1»

هنگام طوفان نوح نيز او با اينكه از راندگان است خود را در كشتي مي افكند و نوح او را قبول نمي كند . ابليس مي گويد من تا روز قيامت مهلت دارم و به نوح خطاب مي شود كه او را به كشتي بنشان زيرا او در عقد مرواريد شبه سيه است در رشته كشنده با جواهر شبهي «2» .

با حضرت موسي نيز ديدارهايي دارد و يكي از آنها كه در كتب زيادي نقل شده «3» در طواسين حلاج نيز آمده است . ملاقات او با موسي در عقبه طور است كه سؤال و جوابهايي بين آنها دو رد و بدل مي شود .

موسي مي پرسد چرا سجده نكردي او مي گويد : چون معبود واحد را قبول دارم و اگر سجده مي كردم .مانند تو بودمم به تو يكبار گفته به كوه نگاه كن نگاه كردي من با اينكه چندين بار شنيدم كه به آدم سجده كنيد اينكار را انجام ندادمم و مو سي مي گويد : امر خدا را بجاي نياوردي و ابليس پاسخ مي دهد : آن امر نبود بلكه ابتلا بود موسي مي پرسد آيا حالا او را ياد مي كني ؟ و ابليس مي گويد اكنون من مستغرق ياد او مي باشم .

غزالي خود مي گويد كه اين حكايت را از قول وهب بن منيه نقل مي كند كه البته دخل و تصرفاتي در آن نموده است .«4»

عطا ر اين حكايت را با بياني شيوا به نظم كشيده است

شبي موسي مگر مي رفت به طور به پيش او رسيد ابليس از دور

چنين گفت: كان لعين كه اي همه دم چرا سجده نكردي پيش آدم ؟

لعينش گفت: اي مقبول حضرت شدم بي علتي مردود قدرت

اگر مدتي بودي در آن سجده مرا راه كليس بود مي همچون تو آنگاه

لعينش گفت : چون من مهرباني فراموشش كند هرگز زماني «1»

جامي نيز اين حكايت را بياني زيبا و نزديكتر به روايت حلاج و غزالي به شعردر آورده است كه چون با موضوع كار ما با ارتباط بيشتري دارد آنرا نقل مي كنيم .

پور عمران بدلي غرقه نور ميشد از بهر مناجات به طور

ديد در راه سر دوران را قايد لشكر مهجور ان را

گفت : كز سجده آدم زچه روي تافتي روي رضا راست بگوي

گفت: عاشق كه بود كامل سير پيش جانان نبرد سجده غير

گفت موسي : كه به فرموده دوست سر نهد هر كه بجان بنده اوست

گفت : مقصود از آن گفت و شنود امتحان بود محب را نه سجود

گفت موسي كه اگر حال اينست لعن و طعن تو چرا ش آيين است

بر تو چون از غضب سلطاني شد لباس ملكي شيطاني

گفت كاينه هر دو صفت عارتند مانده از ذات ملك نا حيتند

گر بيايد صد از اين با برود حال ذاتم متغير نشود

ذات من به صفت خويشتن است عشق او لازمه ذات من است …

لطف و قهري همه يكرنگ شدست كوه و كاهم همه همسنگ شدست

در جاي ديگر موسي ابليس را مي بيند و از او پندي مي خواهد كه مي گويد:

گفت : دايم ياد دار اين يك سخن من مگو تا تو نگردي همچو من «1»

در اصول كافي امام صادق (ع) از حضرت پيامبر حديثي نقل مي كند كه در اين حديث يكي از ملاقاتهاي حضرت موسي با ابليس بيان مي شود . موسي نشسته است و ابليس با كلاه دراز و رنگارنگي به نزد او مي آيد . كلاه از سر بر مي دارد و ادبي سلام مي كند موسي از او مي پرسد كيستي ؟ و او مي گويد ابليسم و آمده ام بخاطر مقامي كه تو نزد خدا داري به تو سلام كنم و از كلاهش مي پرسد .پاسخ مي دهد : با اين كلاه آدميان را مي —- و موسي مي پرسد تو به واسطه چه گناهي به آدميان نزديك مي گردي و او مي گويد : وقتي انسان از عملش خوشش بيايد و گناهش در نظرش كوچك جلوهمي كندمن بر او سيطره مي يابم «2» ابليس چند بار ديگر با حضرت موسيبرخورد دارد و به او اندرزهايي مي دهد «3» .

حضرت سليمان نيز كه همه شياطين در خدمت او هستند از خدا مي خواهد تا ابليس را نيز مقهور او گرداند و خدا او را از اين كار بر هذر مي دارد ولي او تقاضا مي كند كه ابليس را زمان محدودي مقهور او كند و اينكارهم عملي مي شود ولي فردا و روز بعد كسي زنبيل او را نمي خرد – چون او از راه بافتن زنبيل امرار معاش مي نموده است – گرسنه مي ماند و خداوند به او خطاب مي كند كه نمي اني كه تو چون مهتر بازاريان را در بند كني در معاملات بر خلق بسته مي شود .«4»

حضرت عيسي نيز ابليس را مي بيند كه در حال به جاي آوردن سجده است . از او مي پرسد براي چه سجده مي كني ؟ او مي گويد من به اين كار عادت كرده ام و به همين خاطر سجده مي كنم و نتيجه اخلاقي اين برخورد اينست كه :

هر چه از عادت رود در روزگار نيست آنرا به حقيقت هيچ كار «5»

حضرت عيسي يكبار سنگي زير سر مي نهد و مي خوابد وقتي بيدار مي شود ابليس را بالاي سر خود مي بيند و مي گويد چرا اينجا ايستاده اي ؟ مي گويد:‌تو به دنيا پرداخته اي . سنگي از آن براي استفاده بر داشتي . دتيا تيز از آن من است . حضرت عيسي سنگ را به سويي پرتاب مي كند و دنيا را به دنيا وا مي گزارد «1» .

عيسي آنرا سنگ را سبك بنداخت شخص ابليس زآن سنگ بگداخت

گفت : خود رستي و مرا راندي هر دو آنرا ز بند برهاندي

با تو زين پس نباشد كار ملكت من تو را به من بگزار «2»

حضرت يحيي بن زكريا نيز او را ديده است و از او سؤال نموده چه كسي را دوست و چه كسي را دشمن مي داري ؟ و او مي گويد : پارساي بخيل را دوست مي دارم كه بخلش عملش را تباه مي كند و فاسق مي كند و فاسق سخيرا دشمن مي دارم چون مي ترسم خداوند سخاوتش را به خاطر او به من رحمت كند .«3»

و حضرت يحيي يكبار ديگر او را با بندهاي گوناگون مي بيند و مي ترسد . اين بندها چيست ؟ و او پاسخ مي دهد كه : اين انواع شهوات آدميان است كه با اين آنها را به بند مي آورم و يحيي مي پرسد ؟ آيا براي من هم بندي دارد ؟ و او مي گويد نه تو را از ما معصوم داشته اند «4» .

ابليس با پيامبر اسلام نيز ملاقاتهايي داشته است .

يكبار بر او ظاهر مي شود و پيامبر از او سؤال مي كند كه از امت من چه كساني را دشمن و چه كساني را دوست مي داري ؟ و او به تفصيل پاسخ مي دهد «5».

يكبار ديگر نيز او را در ضعف و انكسار مي يابد و سستيش را جويا مشود و او چهار دليل براي درماندگي خود مي آورد . «6»

عطار يكي ار داستانهاي ديدار پيامبر با ابليس را منظون نموده است و بسيار زيبا و دلكش و لطيف آنرا ساخته است و از زبان ابليس با سوز و درد محسوس و ملموس سخن گفته است .

بامدادي ابليس بدرگاه پيامبر ميرود و از سلمان و حضرت علي (ع) راه مي خاهد . پيامبر مي فرمايد : بگوييد برود كه او نزد من كاري ندارد . جبرئيل به وساطت مي آيد و از پيامبر مي خواهد قصه مهجوري خويش را يگويد .

عاقبت جبرئيا مي آمد دوان گفت : ره ده آن لعبت را اين زمان

تتا غم مهجوري خود گويدت حال درد دوري خود گويدت

راه دادش سيد و صدر انام چون در آمد سيد را كرد سلام

گفت مي دانم كه نوشت نوشت باد نوش اينكه سوي معراج رفتي دوش

گفت ديدم عرش و كرسي و فلك جمله اسرار و آيات ملك

گفت ديدي عرش را از دست راست گفت : ديدم عالم نور و نوا ست

گفت ديدهاي سمت چپ عرش اله وادي منكر بياباني سياه

گفت ديدم دور بود از راه من گفت بود آن دشت مجلسگاه من

گفت ديدي آن عالم را سرنگون آن علم آن منست اي رهنمون

گفت ديدي منبر بشكسته را حق نهاده بود اين دلخسته را

منبرم آن بود مجلس گفتمي خويش را زر خلق را مس گفتمي

از ملائك هفتصد و صد هزار زير آن منبر گرفتندي قرتل

من روايت از خدا مي كردمي پيامبر را آشنا مي كردمي

من چه دانستم كه بيگانه منم عاقل ايشانند و ديوانه منم

ظن چنان بردم كه هستم دولتي بيخبر بودم ز طوق لعنتي

دوش سلطاني كه معراجت نهاد از لعمرك بر سر تاجت نهاد

پنج حرف آمد لعمرك اي عزيز لام و عين و ميم و را و كاف و نيز

پنج آن تست پنج آن منست راحت آن تست و رنج آن منست

طوق من پنج است و تاج تست پنج آن من خاك است و آن تست گنج

گر چ ههستي هم رسول و هم امين طوق من بين و ايمن كم نشين

زانكه كمن هر چه هستم هيچ چيز تاج تو بينم نيم نوميد نيز «1»

ب : ديدار با عارفان

عارفان نيز ابليس را در خواب و بيداري ديده و شرح اين ديدار ها را در كتب خويش

آورده اند . ما نيز در اين قسمت تعدادي از اين ملاقاتها را نقل مي كنيم .

با يزيد بارها ابليس را ديده و براي او دلسوزي كرده است . حتي از حق براي او رحمت خواسته است . و حق در جواب به او گفته (كه اتشي را آتش بايد تو جهد آن كن كه خود را بدان نياري كه سزاي آتش شوي )«1» با يزيد از خدا درخواست ميكند تا ابليس را بند او را در حرم مبندند و با او به سخن گفتن ميپردازد و ابليس زيركانه سخن مي گويد بايزيد از ا. ميپرسد كه تو با اين زيركي چرا امر حق را اطاعت نكردي و او پاسخ ميدهد كه آن ابتلا بود امر نبود و اين همان جوابي لست كه در ديدار بت حضرت موسي گفته بود بايزيد مي گويد مخالفت با حق تو را به اين روز انداخته است و اومي گويد خداوند موافق و مخالف ندارد . مخالفت مستلزم ضديت است و خداوند ضدي ندارد و موافقت مستلزم تشابه و خداوند شبيهي نيز ندارد و سپس اميدواري خود را در رحمت الهي براي بايزيد عنوان مي كند. «2»

بلال بلخي نيز به بايزيد مي گويد ملائكه ابليس را بر سر كوي ميزنند و بايزيد دلسوزانه پاسخ ميدهد مسكين بر سر كوي من چه كار داشت «3»

و نيز كسي به او مي گويد ابليس را به سر كوي تو بر دار كرده اند و بايزيد مي گويد او عهد كرده بود كه گرد بسطام نگردد .«4»

سهل ابن عبداله تستري نيز ابليس را در ميان قومي ميبيند و او را به بند مي آورد و هنگاميكه خلوت مي شود لز او ميخواهد تا در توحيد سخني بگويد و ابليس درباره توحيد آنچنان سخن مي گويد . (كه اگر عارفان وقت حاضر بودند ، همه انگشت به دندان گرهتندي «5»

سهل او را در خواب نيز ديده است و سئوالي از او پرسيده و پاسخ هم دريافته است «6»

باز سهل روزي او را مي بيند و از او به خدا پناه مي برد ابليس مي گويد تو از من به خدا پناه بردي و من از خدا به خدا پناه بردم و اگر تو مي گويي فرياد از دست شيطان من مي گويم فرياد از دست رحمان . سهل مي پرسد چرا سجده نكردي؟ ا. ميگويد اگر به حضرت حق رسيدي به او بگوي كه اين بيچاره (ابليس) را نمي خواهي چرا از وي بهانه مي گيري و مي گويد همين ساعت بر سر خاك آدم هزار سجده كردم و پاسخ شنيدم كه تو را نمي خوهيم خود را به زحمت نيانداز«1»

عبداله ابن مبارك او را در رباطي به شكل شتر بچه اي مي بيند كه چشمانش در سينه واقع شده است و مي هراسد و از او مي پرسد كيستي؟ ميگويد از كجا مي آيي؟ ميگويد از بغداد سئوال مي كند آنجا چه مي كردي ؟ پاسخ ميدهد به وسيله يكي از نايبانم مردم را كافر ميكردم و او را وامي داشتم كه ره انان بگويد. قران مخلوق است و او نيز چنين مي كرد و هركه اين را باور مي كرد كافر مي شد و ابليس خودش را قرآن قديم مي ناميد«2»

مسئله خلق قرآن يكي از مباحس جنجال برانگيز كلام اسلامي است در كتب كلام اسلامي به تفصيل مورد بحس قرار گرفته است .

ابوالحسين نوري با ابليس هم ناله مي شود و هنگاميكه با ابليس نزد او از فراق مي نالد به موافقت او اشك مي ريزد«3»

ذوالنون مصري نيز او را مي بيند كه چهل روز سر از سجده بر نمي دارد و از او مي پرسد بعد از بيزاري و لعنت اين همه عبادت چيست و او مي گويد من از بندگي معزولم او از خداوندي معزول نيست «4»

جنيد بارها او را ديده است .

روزي او را برهنه ميبيند كه بر گردن مردم سوار مي شود و مي گويد اي ملعون از اين مردم شرم نمي كني ؟ ابليس پاسخ ميدهد اينان مردم نيستند مردم آنهايي هستند كه در شونيزيه مي باشند و شونيزيه كه نام مسجدي در بغداد بوده است و عارفان در آن به عبادت مي پرداختند ميرود و آنان را مي بيند «1»

جنيد يك بار او را به صورت پيري مي بيند و از او دليل سجده نكردنش را ميپرسد و او پاسخ مي گويد و جنيد متحير مي شود «2»

شبي به دلش مي افتد كه به مسجد شونيزيه برود و درآنجا با ابليس ملاقات مي كند و از او سئوالاتي مي پرسد و او پاسخ مي گويد «3»

ابو سعيد خراز نيز ابليس را مي بيند و مي خواهد با عصايش او را بزند و مي شنود كه او از عصبانيت نمي ترسد و از نوري مي ترسد كه در دير مي باشد «4»

و او را به خواب هم ديده است و از او سئوال كرده و او نيز به درستي پاسخ داده است «5»

شبي يكنفر به صومعه ابوالحارث اولاسي مي آيد و او را به جمع طالبان حق دعوت مي كند وي به دنبال او مي رود و گروهي مي رسد كه حلقه زده بودند و پيري در ميانشان نشسته ابوالحارث را بسيار اكرام مي كنند پير به ابوالحارث مي گويد اگر اجازه دهيد شعري بخوانند او موافقت مي كند سروده هاي شاعران را در باره فراق مي خوانند وهمه به سماع بر مي خيزند و وجد و حال مي كنند نزديك سپيده دم پير به ابوالحارث مي گويد از من نپرسيدي كه كيستي و اطرافيانت چه كساني مي باشند او مي پرسد و پير در جواب مي گويد ابليس هستم و اينان فرزندان من ميباشند اين نشستن و سماع براي من دو فايده دارد يكي آن كه مصيبت فراق و ايام دولت خود دارم و ديگر آن كه مردان حق را از راه ببرم و به بيراهه افكنم اين حكايت كه برخاسته از انديشه كخالفان سماع است باعث سرد شدن ابوالحارث از سماع مي شود «6»

شبلي نيز ابليس را ديده است يكروز پايش به پلي شكسته فرو مي رود و دو دست نا محرمي او را نجات ميدهد و او مي بيند كه ابليس هست مي گويد كار تو رها كردن و فريفتن هست نه دستگيري نمودن و نجات دادن و ابليس مي گويد من كساني را فريب ميدهم كه سزاوار اين كار هستند «1»

ابليس به شبلي مي رسد و او را از غرور به واسطه اوقات بر حزر ميدارد «2»

شبلي در عرفا ت با ابليس ملاقاتي دارد كه عطار آن را بيان نموده است

مگر شبلي امام عالم افروز گذر مي كرد در عرفات يكروز

فتادش چشم بر ابليس آنگاه بدو گفتا كه اي ملعون درگاه

چونه اسلام داري و نه طاعت چرا گردي ميان اين جماعت

بگو چون شد از اين تاريك روزت اميدي مي بود از حق هنوزت

چو بشنيد اين سخن ابليس پر غم زبان بگشاد و گفت اي شيخ عالم ……

چو قهرش حكم كرد و راندم آغاز عجب نبود كه اطفش خواندم باز «3»

عطار حكايتي آورده كه ابليس به دربار فرعون مي رود و كفي از ريگزار مرواريد مي كند و دوباره به صورت ريگ بر ميگرداند از فرعون مي خواهد كه اين كار را انجام دهد فرعون عاجز مي ماند و ابليس مي گويد پس چرا دعوي خدايي مي كني خدا مرا با اين همه قدرت به بندگي قبول ندارد آن وقت تو عاجز مسكين دعوي خدايي داري«4»

عارفي ده جوي آب سياه مي بيند به دنبال آن مي رود و ابليس را مي بيند كه به خاطر بخت سياه خود اشك سياه از ديده مي ريزد «5»

عارفان و عابدان و راهبان بسياري ابليس را ديده اند و با او سخن گفته اند اين مجمل بيانگر تفصيل مطالبي است كه در اين باره در كتب عرفاني نقل شده است.