ثمرات قیام امام حسین (ع)

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان ثمرات قیام امام حسین (ع)

ثمرات قیام امام حسین (ع)
حركتي كه قيام امام ايجاد كرد و استمرار بخشيد، حركتي است مستمر و دائم، براي همه اعصار، زمانها و نسلها به مثابه مشعلي فروزان براي فداكاران طريق رسالت حق و رسالت اسلام جاودان. كه در عين حال، هيكلهاي ساختگي و موهوم را كه بر كرسي ها و تختهاي شمعي تكيه كرده اند، با حرارت قيام مقدس حسيني ذوب مي كند.

اين عطاي جاوداني، شاخه هاي اسلام را تغذيه مي نمايد تا به بركت قيام هميشگي سيدالشهداء عليه السلام رشد و نمو كنند و همواره و هميشه فراغي خواهد بود براي هر انسان دردمند و ستمديده اي كه در اين گيتي است و آرزوي جستجو شده همه انسانهاي نيكوكاري است كه در طلب زندگي سلام و امن،‌ از حقشان دفاع كنند.

قرنها به دنبال قرنها مي آيند و از بين مي روند، مانند تكه نمكي كه بر روز كف اقيانوس ذوب مي گردد. ولي نام امام حسين عليه السلام در قلبها و افكار و دلها باقي مي ماند كه او بزرگتر از قرنها و زمانهاست. زيرا براي خدا زندگي كرد و در راه او جهاد نمود و براي او كشته شد. او با خدا و خدا با اوست و هركه چنين باشد، جاودان خواهد ماند. قيام امام حسين عليه السلام داراي دو جنبه با اهميت است كه عبارتند از:

1- جنبه عاطفي قيام:

اين قيام, تنها قيامي در جهان است كه هر فرد با هر تفكر و اعتقادي اگر كليه صحنه هاي آن را با ابعاد گسترده و تفاصيلش بخواند، هرگز جلودار اشكش نتواند شد. چنانچه در برخي كشورهاي غيراسلامي نظير هند و بعضي كشورهاي اسلامي آفريقا به چشم مي خورد. هنگامي كه نبرد طف در كربلا را بخواند، چاره اي جز گريستن فراوان و حتي بدون التفات به سينه زدن، نخواهد داشت. زيرا فاجعه اي است دردناك كه دلها از مصايب و حوادث آن به درد مي آيد. چنانكه جيبون، مورخ انگليسي مي گويد:

فاجعه تكان دهنده امام حسين عليه السلام عليرغم تقدم زماني و اختلاف موقعيت جغرافيايي حتي عواطف كساني كه از اندك ترين احساسات و سخت ترين دلها برخوردارند، بر مي انگيزد.

بالاتر از آن. روايت شده است كساني كه با مردان قيام حسين جنگيدند نيز اشك خود را جلوگير نبودند. اين عمربن سعد سردار سپاه اموي در كربلاست كه مي گريد. هنگامي كه دختر مولا علي عليه السلام، زينب به او مي گويد:

اي پسر سعد، ابوعبدالله به قتل مي رسد و تو نگاه مي كني.

او چهره را بر مي گرداند در حالي كه اشك بر ريشش جاري است. و نيز گفته شده كه دشمنان، بعد از كشتن امام حسين عليه السلام بر اهل و عيال او هجوم آورده آنها را چپاول كردند در حالي كه آنها گريه مي كردند. پس مردي به قصد چپاول فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام آمد در حالي كه گريه مي كرد. فاطمه گفت:

پس چرا ما را غارت مي كني؟

او گفت:

مي ترسم ديگري شما را غارت كند.

چطور اينگونه نباشد، فاجعه اي كه قلب انسانيت را به خون كشيد و جشمانش را از تاثر و درد مجروح نمود. در ميان آنان پيرمرد سالخورده اي به چشم مي خورد كه متجاوز از هفتاد سال داشت. سالخوردگاني كشته مي شوند كه اصحاب حضرت را تشكيل مي دادند و در بين ايشان از فرزندان بني هاشم و اطرافيانشان و نيز فرزندان اصحاب، جواناني ديده مي شوند كه به حد بلوغ نرسيده اند. در خيل شهيدان، كودك شيرخوار و پيرزن سالخورده نيز وجود دارد. ديگر صحنه ها عبارتند از: پاره شدن اجساد شهدا، پايمال شدنشان با سم اسبان، قطع گرديدن سرهايشان، محروم بودن زنان و كودكان از آب، چپاول خيمه ها و سوزاندن آنها، راندن دختران رسول خدا در حال اسارت از شهري به شهر ديگر كه چهره شان را دوست و دشمن نظاره كنند، و ساير دردها و فاجعه هايي كه به شهداي قيام رسيد.

2- جنبه اعتقادي نهضت:

در بررسي اين جنبه، هيچ قيامي را نمي يابيم كه اعتقادش، همپايه زمينه هاي اعتقادي قيام امام حسين عليه السلام و چنان جانبازيهايي كه از آن زمينهها نشئت گرفته بود، شناخته شده باشد. براي انسان ممكن نيست كه سطح اعتقادات يك قيام را بشناسد مگر اينكه رهبر قيام و ياران او را توجه به اسناد و متون، مورد بررسي قرار دهد.

جنبه اعتقادي اين قيام، نزد رهبر و پيروانش، به بالاترين سطح آگاهي و ژرف نگري رسيده است. در برهه هاي مختلف زماني، از واپسين نفسهاي خود مي رسند، در اين آگاهي اختلافي به چشم نمي خورد. پس، آن پيرمرد سالخورده، از قيام حسيني همان آگاهي را دارد كه آن شخص ميانسال و جوان دارا مي باشد. حتي شخصي كه بالغ نشده است، از همان روح برخوردار است كه مردان و دليران اين قيام از آن برخوردارند. اگر به اولين فرمايش رهبر اين قيام نظري جستجوگرانه بيفكنيم، خواهيم ديد كه داراي همان روح گفتارهاي آخر زندگانيش مي باشد، كه عبارتند از:

الف- قيام بر عليه حكم يزيدبن معاويه.

ب- اقامه و اشاعه شريعت اسلامي در مقابل مطالب مخالفي كه حكام در آن زمان رواج مي دادند.

پس قيام امام حسين عليه السلام اين دو منظور را هدف قرار داده بود: تغيير دستگاه حكومتي، و اشاعه شريعت اسلام.

الف- قيام عليه دستگاه حاكمه: امام حسين عليه السلام به منظور بركناري يزيد به عنوان پسر معاويه و نوه ابوسفيان، اقدام به اين كار نكرد تا حركتي قبيله اي باشد. چنانچه برخي مي پندارند و معتقدند كه بين بني هاشم و امويان از ديرباز و قبل از اسلام خصومت برقرار بوده و امام حسين عليه السلام به اين علت بر عليه يزيد قيام كرده است.

امام حسين عليه السلام علت را در بعضي از خطبه ها و بيانات خود فرموده اند. از جمله، به طور صريح در مقابل اولين لشگر سپاه اموي مي فرمايند:

ايها الناس، اني سمعت رسول الله (ص) قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهده مخالفا لسنه رسوله, يعمل في عباده بالائم و العدوان قلم يغيرماعليه بفعل ولا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله.

اي مردم، من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: هركس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و عهد او را شكسته و مخالف سنت رسول او است و با مردم به عداوت و ستم رفتار مي نمايد، و با قول و فعل خود آنچه بر اوست را تغيير ندهد، برخداست كه وي را در جايگاه او (سلطان ستمگر) داخل نمايد.

پس علت خروجش بر يزيد را آن مي داند كه او سلطاني جائر است و با عداوت و ستم بر مردم حكومت مي كند كه اين مخالف شريعت اسلام و سنت پيامبر است. پس به اين دليل بر او خروج نمود.

مدارك ديگري نيز موجود است كه در آنها به صراحت از يزيد نام برده شده. چنانكه استاندار مدينه از امام حسين عليه السلام بيعت با يزيد را مي طلبد، او در جواب مي فرمايد:

اي امير، من از اهل بيت نبوتم… و يزيد مردي است فاسق و شرابخوار كه به ناحق خون مي ريزد و فساد را اشاعه مي دهد. كسي مانند من با فردي چون او بيعت نمي كند.

به اين ترتيب علل انقلال امام بر عليه يزيد را در مي يابيم. يزيد مردي است فاسق، شرابخوار، قاتل انسانهاي پاك و گسترش دهنده فسق. اين صفات با شرائط زمامداري وفق نمي دهد. از اين جهت امام، قيام خود عليه او را اعلام مي دارد. پس نهضت او نهضتي قبيله اي يا نژادي، چنانكه برخي مي پندارند، نخواهد بود.

ب- اشاعه شريعت اسلام: اين جنبه از با اهميت ترين اهداف امام عليه السلام در نهضتش عليه هيئت حاكمه بود، آنچنان كه در راه اين هدف مقدس، جان خود، اهل بيت و اصحابش را در معرض قتل، غارت، چپاول قرار داد.

به اين ترتيب هدف اصلي امام از خروج، گرفتن زمام حكومت نبود، بلكه او به تسلط برحكومت به عنوان وسيله اي براي اشاعه احكام شريعت اعتبار مي دهد. و نيز خروج او عامل اقتصادي نداشت چنانكه گروهي مي آورند كه بعضي از شرايط خاص اقتصادي باعث خروج امام عليه السلام شد.

و نيز آنگونه كه بعضي مي پندارند دگرگوني هاي تاريخ و اقتضاي زمان در آن هنگام اين نتيجه را باعث شد، نبود، بلكه انگيزه اصلي امام حسين عليه السلام، تنها اشاعه شريعت اسلام و محافظت از آن بود،‌هرچند كه اين هدف به ريختن خون گرامي اش انجاميد. گفتار ما مستند به بعضي از خطبه ها و نامه هاي آن حضرت مي باشد. از جمله:

الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان وتركوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستاترو بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله.

آگاه باشيد كه اين گروه به طاعت شيطان گرويدند و طاعت خداوند را ترك گفتند و فساد را اظهار نمودند و حدود خداوند را تعطيل كردند و حق مردم را به زور غصب نمودند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كردند.

وقد بعثت اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنه نبيه فان السنه قد اميتت و البدعه قد احييت.

من اين نامه را به سوي شما فرستادم و شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مي كنم، زيرا سنت رسول الله مرده و بدعت ها احيا گشته است.

الا ترون الي الحق لا يعمل به والي الباطل لا يتناهي عنه.

آيا نمي بينيد حق را كه به آن عمل نمي شود، و باطل را كه از آن نهي نمي گردد.

و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي (ص) اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و  بسيره جدي و ابي.

من خروج نكردم براساس تكبر، غرور، فساد و ستمگري. به درستي كه من براي طلب اصلاح در امت جدم (ص) قيام نمودم. مي خواهم به معروف امر كنم و از منكري نهي نمايم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.

آنچه از خطبه ها و نامه هاي حضرت آورده شد، متوني است صريح و آشكار كه در آنها شبهه و اغماضي در بيان غرض و هدف آن حضرت نمي باشد. همه اينها دلالت بر اين دارد كه حكام در آن زمان با همه قوا، سعي مي كردند ريشه شرعت اسلام را با اشاعه منكر و باطل، و مخالفت با كتاب و سنت بزنند.

فان السنه قد اميتت و البدعه قد احييت.

امام خروج نكرد مگر براي مقاومت در مقابل منكر و باطل. و احياء سنت، و امر به معروف و نهي از منكر، در طلب حكومت و منصب نبود، چرا كه او از اهل بيت نبوت بود. آنان به سوي حكومت نيامدند مگر براي آنكه كجي هاي آن را راست نمايند و به حق دعوت نموده و از باطل نهي كنند. اين جد او، رسول الله صلي الله عليه و آله است كه در ابتداي دعوتش، بزرگان قريش، به او پيشنهاد حكومت و سيادت و مال كردند تا دعوت و قول حق را رها كند. اما حضرت ابا نمود و به عمويش ابوطالب فرمود:

ياعماه، لو وضعوا الشمس في يميني و القمر في شمالي علي ان اترك هذا الامر حتي يظهره الله او اهلك فيه ما تركته.

اي عمو, اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا اين امر را ترك كنم، هرگز آن را رها نخواهم كرد تا اينكه خداوند آن را آشكار نمايد يا من در اين راه از بين بروم.

و اين پدر او حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام است كه مي فرمايد:

الهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام. ولكن لنردالمعالم من دينك و نظهرالاصلاح في بلادك فيامن المظلومون من عبادك، و تقام المعطله من حدودك.

بار خدايا، تو نيك مي داني كه آنچه از ما صادر شده، به خاطر ميل و رغبت به سلطنت و خلاف و براي بدست آوردن چيزي از متاع دنيا نبوده است. بلكه براي اين بوده كه آثار دين تو را بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاي تو ظاهر نمائيم، تا بندگان ستمديده ات امن و آسايش يابند و احكام تعطيل شده تو، اقامه شود.

در قضيه شورا، خلافت با شرايطي به او عرضه شد، اما حضرت امتناع فرمود. زيرا شرايطي را كه درست نمي دانست، نمي توانست بپذيرد. با وجود آنكه خلافت اسلامي در آن هنگام، مخصوصا با فرو ريختن دو دولت روم و فارس، خلافت همه جهان بود. ولي حضرت علي عليه السلام از قبول خلافت با همه اهميتش در مقابل يك شرط خلاف خودداري نمود. در حقيقت همه دنيا در ازاء نپذيرفتن يك شرط ترك گفت.

و اين سفير امام حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل، است كه امام او را براي بيعت گرفتن به سوي كوفه مي فرستد. عبيدالله بن زياد به كوفه وارد مي شود. مسلم به منزل هاني بن عروه مي رود. در خانه او، شريك بن اعور به علت مريضي بستري است. ابن زياد تصميم مي گيرد به عيادت شريك برود. شريك و مسلم اتفاق نظر مي كنند كه عبيدالله را در موقع عيادت بكشند. علامت بين آن دو، برداشتن عمامه بود. ابن زياد بر شريك وارد مي شود،‌در حالي كه مسلم درپستوئي پنهان است. شريك بارهاعمامه خود را بر مي دارد، اما مسلم خارج نمي شود. شريك مي گويد:

مرا بياشاميد، اگرچه در آن، مرگ من باشد.

ابن زياد مي گويد:

او در مرضش هذيان مي گويد.

و از منزل هاني خارج مي شود. مسلم از پناهگاه بيرون مي آيد.

شريك به او مي گويد:

چه چيزي مانع تو شد.

مسلم مي گويد:

بياد آوردم گفته حضرت علي عليه السلام را كه از پيامبر نقل مي كرد:

ان الايمان قيد الفتك فلا يقتك مومن.

ايمان مانع حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق (ازپشت) حمله نمي كند.

اگر مسلم طالب حكومت بود، هر آينه خارج شده، ابن زياد را از پشت مي كشت و امت را از شر او راحت مي نمود. اما او به جهت ايمان و عقيده اش مي ترسد، چرا كه ايمان مهار حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق نمي كشد.

به همين ترتيب اگر بخواهيم سيره اهل بيت عليهم السلام را نشان دهيم، خواهيم ديد كه آنها در پي سلطنت و حكومت نبودند، بلكه هدف آنها از حكومت، اشاعه احكام اسلام و استحكام پايه هاي آن بوده است.

لذا مي بينيم امام حسين عليه السلام مي فرمايد:

و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي.

هر آينه خارج شدم تا طلب اصلاح در امت جدم كنم، امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.

اين است سيره جدش رسول الله صلي الله عليه و آله و پدرش علي بن ابيطالب عليه السلام.

امام حسين عليه السلام انساني است معقتد، صاحب شريعت و حامل رسالت. فردي كه به اين صفات متصف است در راه عقيده و شريعت و رسالتش فداكار بوده، آمادگي كامل براي جانفشاني و ايثار و قرباني شدن، دارد. او هرگز به زنده بودن و باقي ماندن فكر نمي كند، مگر اينكه عقيده و رسالتش از طريق حيات او به موفقيت برسد. اگر مگر و فدا شدن او, اعتقاد و هدف مطلوبش را به پيروزي برساند. در نظر وي از زندگاني اي كه براي عقيده و رسالتش پيروزي به ارمغان نياورد، والاتر مي باشد. اين مفهوم، تجلي اش در امام حسين عليه السلام است و جلوه حسين عليه السلام نيز در اين مفهوم مي باشد. او نواده رسول اكرم، محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله است كه مشتركين قريش، دنيا را با تمام ابعادش به او عرضه كردند،‌در حالي كه به ابوطالب، عمو و ياورش و مومن قريش مي گفتند:

به پسر برادرت بگو: اگر مال دنيا مي خواهد، به او ثروتي خواهيم داد كه احدي را در قريش نباشد. اگر حكمراني مي خواهد، او را بر عرب تسلط مي بخشيم.

پيامبر نزد ابوطالب آمد. او وي را از گفته قريشيان آگاه ساخت. پيامبر در حالي كه اشك از ديدگانش فرو مي ريخت، فرمود:

يا عماه و الله لو وضعوا الشمس في يميني و القمر في شمالي علي ان اترك هذا الامر حتي يظهره الله او اهلك فيه ما تركته

اي عمو, به خدا سوگند، اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند تا اين مسئله را رها كنم، هرگز آن را ترك نخواهم ساخت تا آنكه خداوند آن را آشكار نمايد يا من در اين راه از بين بروم.

و اين پدر او علي بن ابيطالب عليه السلام است كه اولين فدائي اسلام و پيامبر در همه جنگها و سرزمينها مي باشد. و اين عموي وي حمزه سيدالشهدا و عموي ديگرش جعفر طيار-رضوان الله عليهما- بودند كه با همه توان خويش اسلام را ياري نمودند. مرگ در نزد اين شهدا، آنگاه كه شريعت و عقيده را ياري بخشند، به منزله حيات است. و زيستن بدون هدف و عقيده، همچون مرگ مي باشد.

امام حسين عليه السلام نيز از انديشه جد، پدر و دو عموي نيكوكارش تبعيت نمود. او مشاهده كرد كه ناگزير است، اختناقي را كه يزيد بر اسلام حاكم نمود، از بين ببرد و درخت شريعت را كه در سايه حكام اموي نزديك است خشك و بي استفاده گردد، تغذيه كند. اگرچه در اين راه جانها گرفته شود، انسانها به قتل برسند و خونها بر زمين جاي گردد، تا شاخه هاي پژمرده درخت اسلام، از اين خونهاي پاك، خون حسين و اهل بيت و يارانش سيراب گردد. اين كار در عين حال، جهاد در راه خدا و ياري دين او بود. سرور فداكاران، امام حسين عليه السلام اين اقدام را پذيرفت. در بامداد عاشورا، آن هنگام كه جوانان اهل بيت و اصحاب، يكي پس از ديگري در مقابل چشمانش قرباني و كشته مي شدند، توقفي كرد و فرمود:

اللهم ان كان هذا يرضك فخذ حتي ترضي.

خدايا، اگر اين كار تو را راضي مي كند، آنقدر از آنان بگير تا راضي و خشنود گردي.

زيرا او پيروزي را تمام شده نمي بيند، مگر با اين قرباني ها و كشته شدنها.

هم اكنون امام حسين عليه السلام را مي بينيم كه بعد از شهادتش از دو جهت بر دشمن خود پيروز گشته است.

جهت اول: نهضت امام حسين عليه السلام عامي بودكه در كشف اباطيل فرمانروايان منحرف از خط اسلام سليم و سلب اختيار قانونگذاري از آنان، بزرگترين نقش را بازي كرد، بعد از آنكه خلفاي ناحق، هرگونه دوست مي داشتند و راغب بودند و با ميل و هواي نفسشان موافق مي آمد، حكم مي نمودند و قانون وضع مي كردند و آنچه را خدا و رسولش حلال نموده بودند، حرام و آنچه را حرام كرده بودند، حلال مي ساختند.

امام حسين عليه السلام، با قيام جاودانش قادر گرديد سلطه خليفه اي كه افكار و راه و روشش منحرف بود را از بين ببرد و به عموم مسلمين بفهماند كه خليفه، كوچكترين حقي در قانونگذاري يا حكومت ندارد و قانون گذاري در انحصار كتاب خدا و سنت پيامبر و آنچه به آن دو منتهي مي گردد مي باشد. چنانچه خداي متعال فرموده است:

و ما كان لمومن و لا مومنه ادا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبنيا.

هيچ مومن و مومنه اي را در كاري كه خدا و رسول حكم كنند، اجازه انتخاب نيست. (كه برحسب نظر خود آن را بپذيرند يا قبول نكنند). هر كه خداوند و پيامبرش را نافرماني كند، گرفتار گمراهي آشكار گرديده است.

اگر نهضت امام حسين عليه السلام نبود، هر آينه بسياري از احكام اسلام را مي ديديم كه تغيير يافته و تبديل گرديده است. همانگونه كه اين مسئله در زمان حال مورد مسيحيت و تحريف ديانتش مشاهده مي شود. اما خداي متعال با فرمايش خويش حفظ شريعت اسلام از انحراف و تضيع را تضمين نموده است. فرموده است:

انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.

به درستي كه ما ذكر (قرآن) را نازل نموديم و به طور قطع نگاهبان آن خواهيم بود.

امام حسين عليه السلام هم به اين قيام نمود كه مانعي در مقابل بازي با احكام دين مبين اسلام توسط دروغگويان وبدخواهان قرار دهد. و از اين حيث قيام مباركش پيروزي يافت.

جهت دوم: گاهي به ذهن خواننده چنين خطور مي كند كه امام حسين عليه السلام چگونه پيروز گرديد در حالي كه به قتل رسيد؟ جواب اين مسئله نيز گاهي براي سوال كننده غريب و ناآشنا مي آيد، زيرا نصرت آن حضرت برخلاف مفهوم مادي پيروزي مي باشد. با وجود اين. سوال را پاسخ مي گوئيم.

اينجا صحنه نبرد دو خواست و دو هدف مي باشد:

1-       خواست و هدف حسين: اين هدف، در صورت التزام كامل به استفاده از وسائلي كه اسلام اجازت فرموده، به تحقق نمي پيوندد مگر با افراد ساز و برگ و وسائل فراوان.

2-       خواست اموي: اين هدفي است كه به وسيله سلطنت و سيطره و مال و كثرت افراد و ساز و برگ و وسائل، در عين تجويز كليه وسائل فريب و تحريف و دگرگوني،‌به دست مي آيد. زيرا هدف وسيله را توجيه مي كند. اين هدف، كاربرد هر وسيله اي را در راه آن جايز مي شمرد.

اين دو هدف در مواقف بسياري با يكديگر درگير شدند، اما هدف اموي به پيروزي نرسيد. تمامي توان و امكان خويش را به كار گرفت تا اراده حسيني را از پيشروي و استمرار در هدف و مقصودش باز دارد، اما در عرض خود دچار سستي و زيان و شكست گرديد.

هدف حسيني در مقابل تجاوزات اراده اموي برافراشته و پايدار باقي ماند. ولي اراده اموي خواست تا شكست و زيانش را جبران نمايد، لذا اسلحه و نيروي خويش را با كينه توزي و پستي و درنده خويي هرچه بيشتر به كار بست و به خاطر ارضاء كينه توزي مردان را به شهادت رسانيد و اجسادشان را مثله كرد.

با اين همه، اراده حسين عليه السلام، و شهداي ركابش، زنده و پايدار ماند و تخت سلطنت اموي و جبروت آن را در هم شكست و اركان آن را براي هميشه فرو ريخت و سرانجام اعتقادات و موجوديت و خواست او را نابود كرد و برانداخت.

به اين ترتيب پيروزي و موفقيت براي امام حسين عليه السلام، چنانكه خود او در نامه اش به بني هاشم متذكر مي شود،‌حاصل مي گردد. در آنجا مي فرمايد:

اما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام.

اما بعد، پس هر كدام از شما به من ملحق شود، به شهادت مي رسد و هر كه از اين امر تخلف كند، طعم پيروزي را نخواهد چشيد. والسلام.

خداوند مي فرمايد:

و لا تقوقوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن الا تشعرون.

به آنان كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده نگوئيد كه زنده ايد ليكن شما نمي فهميد.

و حال، اي سرور من، اي ابا عبدالله، درود خدا بر تو باد در آن روز كه زاده شدي و در آن روز كه به خاطر حق به شهادت رسيدي و در آن روز كه زنده خواهي گرديد. و درود خدا بر اهل بيت و اصحابت كه در مقابل تو شهيد شدند.

خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به قصد مكه

خروج امام حسين عليه السلام از مدينه در شب يكشنبه دو روز به پايان ماه رجب سال 60 بوده است. حضرت به سوي قبر جدش رسول الله صلي الله عليه و آله آمد و چند ركعت نماز خواهند و فرمود:

اللهم هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن بنت نبيك و قد حضرتي من الامر ما قد علمت. اللهم اني احب المعروف وانكر و المنكر و انا اسالك يا ذالجلال والاكرام بحق القبر و من فيه الا ما اخترت لي ما هولك رضا و لرسولك رضا.

خدايا اين قبر پيامبرت محمد صلي الله عليه و آله است و من پسر دختر پيامبرت هستم. مرا به امري مي خوانند كه تو به آن آگاهي. خداوندا، من معروف را دوست دارم و منكر را زشتي مي دانم. اي صاحب جلال و اكرام، تو را به اين قبر و آنكه در آن است، سوگند مي دهم كه برايم آنچنان پيش آوري كه رضايت تو و رسولت در آن باشد.

در حديث عمار اينگونه آمده است كه فرمود:

بابي انت و امي يا رسول الله لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بيني و بينك و اخذت قهرا ان ابايع يزيد شارب الخمور و راكب الفجور و ان فعلت كفرت و ان ابيت قتلت فها انا خارج من جوارك كرها فعليت مني السلام يا رسول الله.

پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا، من از جوار تو به زور خارج و بين من و تو جدائي انداخته خواهد شد. به زور از من خواسته اند كه با يزيد بيعت كنم، يزيدي كه شرابخوار و فاجر است. اگر بيعت كنم، كافر شده ام و اگر خودداري و رزم، كشته خواهم شد. من از نزد تو به اجبار و اكراه خارج مي شوم. سلام من بر تو اي رسول خدا.

ورود امام حسين عليه السلام به مكه

هنگامي كه امام عليه السلام از مدينه خارج شد، راه اصلي برادر پيش گرفت. به او گفتند:

اگر همانطور كه ابن زبير رفت، از راه ديگري بروي، بهتر است.

حضرت فرمود:

نه به خدا سوگند از آن دست نخواهم كشيد تا اينكه خداوند در آن حكم كند.

سپس اين آيه را خواند:

فخرج منها يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين.

از آن خارج شد در حالي كه مراقب و ترسان بود و گفت: خدايا مرا از قوم ظالم نجات بخش.

وقتي به مكه وارد شد، اين آيه را خواند:

و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل.

و چون رو به جانب شهر مدين آورد، گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه مستقيم هدايت فرمايد.

امام حسين عليه السلام شب جمعه سه شب به آخر شعبان مانده، وارد مكه شد و شعبان، رمضان، شوال، ذيقعده و هشت شب از ديحجه را در آن ماند.

باند امويان و موقعيت آنان نسبت به قيام امام حسين عليه السلام

وقتي خبر قيام امام حسين عليه السلام بر عليه حكام اموي به جناح هاي مختلف باند امويان رسيد، عكس العمل آنها بر اثر اختلاف نظراتشان، متفاوت بود. اين عكس العمل ها به دو گونه تقسيم مي شوند:

1- عكس العملي كه نرمي، ملايمت و آرامش را مي پسندد. اين نوع فكر را جناحي از امويان داشتند. آنها در باطن مي دانستند كه يزيد شايسته خلافت و سزاور آن نيست. از اين روز ياد تحريك نشده بودند. نظير نعمان بن بشير، استاندار يزيد در كوفه. او بعد از شنيدن قيام امام حسين عليه السلام به قصد سخنراني برخاست و مطالبي گفت كه امويان به آن راضي نبودند. يكي از امويان برخاست و گفت:

راي تو بدون فكر و تعمق است. نظري كه توبين خود و دشمنت داري نظر ضعفا است.

نعمان در جواب او گفت:

اگر در طاعت خدا از ضعفا باشم بهتر است از اينكه در معصيت خداوند در رديف والا مقامان باشم.

2- عكس العملي كه به شدت و با تعصب طرفداران امويان بود و هيچگونه احساس واقعيت ديگري را قائل نبود. اعمال طرفداران اينگونه اينگونه عكس العمل را فوق العاده خشن مي بينيم. چرا كه موضعي سخت در قبال قيام امام حسين عليه السلام داشتند. از اين جهت، بعضي از اين افراد اموي بعد از ورود مسلم بن عقيل، فرستاده امام حسين عليه السلام، به كوفه و روي آوري مردم براي بيعت با او، فورا به يزيد نامه نوشتند. سردسته اين افارد عبدالله بن مسلم بين سعيد حضرمي بود.

خطبه نعمان بن بشير، استاندار يزيد در كوفه

خبر قيام امام حسين عليه السلام به نعمان بن بشير والي يزيد در كوفه رسيد. او به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و حمدو ستايش حمد را نمود. سپس گفت:

اي بندگان خدا، تقواي خداوند را پيشه كنيد و بر فتنه و تفرقه شتاب مگيريد كه در آن مردان كشته شوند و خونها ريخته گردند و اموال به غارت روند. من با كسي كه به جنگم نيابد، به نبرد برنخيزم و بر آن كسي كه بر من قيام نكند، قيام نكنم و شما را فحش و دشمنام ندهم و به جان هم نيندازم و با گمان و تهمت و نفرت شما را نگيرد. اما اگر ترك آميزش كرديد و بيعت خود را شكستيد و امامتان را مخالفت نموديد، پس به خدايي كه جز او الهي نيست، تا وقتي كه شمشير در دستم است، شما را با آن بزنم، حتي اگر در بين شما براي من ياوري نباشد. اما من اميدوارم كه پيروان حق در بين شما بيشتر از خواستاران باطل باشد.

سپس يكي از افراد طرفدار امويان به نام عبدالله بن مسلم بن سعيد حضرمي برخاست و گفت:

راي تو بدون فكر و تعمق است. نظري كه توبين خود و دشمنت داري، نظر شعفا است.

نعمان در جواب او گفت:

اگر در طاعت خدا از ضعفا باشم، بهتر است از اينكه در معصيت خداوند در رديف والا مقامان باشم.
انبائك حتي به ما تقربه عينه في الدنيا و الاخره انك عزيز حكيم.

خاك و خون…

يكي از خبرهاي مشهوري كه رسول گرانقدر اسلام(ص) قريب پنجاه سال قبل از واقعه كربلا درباره شهادت بن علي(ع) ذكر فرموده بود خبري است كه آن حضرت مقداري از خاك كربلا را به ((ام سلمه)) همسرش سپرد و خون شدن آن خاك را نشاندي شهادت حسين(ع) در كربلا معين فرمود.

محرم.

روز اول آن مورد تعظيم مسلمانان است زيرا آغاز سال است (هجري قمري) و روز نهم آن تاسوعا نام دارد بر وزن عاشورا و در اين روز (تاسوعا) پارسيان شيعه روزه مي گيرند و روز دهم آن عاشورا است و فضيلت اين روز مشهور مي باشد و از پيغمبر(ص) روايت كرده اند كه فرمود:

((ايهاالناس سارعوا الي الخيرات في هذااليوم فانه يوم عظيم مبارك قد بارك الله فيدعلي علي آدم))

ملت اسلام همواره اين روز را معظم مي دانستند تا آن كه قتل حسين بن علي بن ابيطالب(ع) به دست دژخيمان اموي در اين روز اتفاق افتاد و او و يارانش را از راه بستن آب بر آنان، گذراندن از دم شمشير، آتش افكندن در خيام حرم، بر نيزه كردن سرها، اسب دوانيدن بر اسبها، كه در هيچ امتي با اشرار خلق چنين نكرده اند از ميان بردهند و از اين تاريخ (دهم محرم سال 61 هجري) مسلمانان عاشورا را شوم مي دانند.
سپيده دم عاشورا

در سپيده دم روز عاشورا، موذن امام علي (ع) بانگ اذان سرداد، ياران امام(ع) به مقتدايشان اقتداء كردند و در كمال آرامش روح و قلب قوت نماز صبح را خواندند و آنگاه خويشتن را براي برجسته ترني روز تاريخ و پيكاري سخت و طاقت فرسا با لشكريان خونريز كوفه و رقم زدن بزرگترين تراژدي دردناك تاريخ مهيا كردند تا با خون خويش بزرگترين رسوايي را با نام (يزيديان)) ثبت صفحات تاريخ نكنند. در هيچ جاي تاريخ هرگز رخدادي پرمحتواتر از رخداد عاشورا كه متحول شدن جوامع بشري را در پي داشت مشاهده نتوان كرد. امام حسين عليه السلام پس از نماز بامداد روز عاشورا، قرآني به دست گرفت و دعا كرد: پروردگارا در هر گرفتاري محل وثوق و اعتقاد من توئي و در هر سختي به تو اميدوارم در هر مشكلي كه براي من پيش آيد تنها وسيله و چاره من تويي، چه بسيار گرفتاري و پريشاني كه دل را ناتوان مي ساخت و چاره اي براي آن در دست نبود، دوستان ياري نمي كردند و دشمنان زبان به شماتت مي گشودند. اما چون اميد خودش از غيرتو بريدم تنها چاره آن را از تو خواستم به من فرج و گشايش دادي و آن مشكل را از من دور ساختي. هر نعمت و نيكي از تو است و همه ي خوبي ها از توانست و همه ي مطلوبها نزد تو است.

ابن سعد در صبح عاشورا فرماندهان سپاهيان كوفه را كه از قبل به تناسب قبايل آرايش داده بود، فراخواند. اين فرمانده هان عبارت بودند: دريد (غلام ابن سعد) پرچمدار سپاه كوفه، عبدالرضا بن ابي سيره النحفي مسئول افراد قبايل ((ربيعه و كنده)) عبدالله بن زهير از وي مسئول افراد ((عدني ها)). لازم به ذكر است ابن سعد، حربن يزيد رياحي مسئول گروه ((تصميم و همداني)) را در عصر روز هشتم محرم از ستمش عزل كرد (حر در شب عاشورا به امام (ع) پيوست) و در آن روز گروههاي يادشده را به دو قسمت تقسيم كرد. فرمانده سمت راست سپاه را به عمروبن حجاج زيبدي سپرد و شمربن ذي الجوشن را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد از ميان دو قسمت سمت راست و سمت چپ دو لشكر جداگانه كه شامل پياده و سواره بودند برگزيد فرماندهي لشكر پياده را به شبث سپرد و عزره بن قيص اسمسي را به فرماندهي لشكر سواره گماشت.

روز عاشورا

امام حسين (ع) و ياران او شب دهم از ماه محرم را با نماز و مناجات و دعا براي آمادگي سرنوشت فرداي خود سپري كردند آن شب سپري شد و روز دهم محرم فرا رسيد روز خون جهاد و شهادت روز موعود و روز سرگذشت عمربن سعد لشكر و نيروهاي خود را براي نبرد با پسر و دختر پيامبر خدا پنجمين نفر از اهل بيت پاك (ع) آماده كرده بود اهل بيتي كه خداوند دوستي و ولاي آنها را براي مسلمانان با توجه به آيه هاي قرآني واجب دانسته است.

امام حسين (ع) با اراده ي استوار و قلبي مطمئن، شجاعانه به نيروي دشمن و تعداد بسيار زياد افراد و تجهيزات آن نگاهي انداخت. ولي آن ارتش نتوانست ذره اي از اراده اش را كم كند و بر تصميم و عزمش خللي وارد آورد. بلكه چون كوهي بلند رواني ثابت و اراده اي استوار داشت و به غير از خدا از هيچ كس واهمه نداشت. به همين خاطر به درگاه خداوند دست تضرع و زاري به سوي او درازاي كند و به مناجات مي پردازد: امام حسين اصحابش اهل بيت وي، برادرانش، فرزندانش، پسران عمويش كه تعدادشان به بيش از 78 نفر نمي رسيد. در برابر ارتش معاويه كه هزاران سرباز داشت قرار گرفت. آتش جنگ شعله ور گرديد و دو گروه گاهي با هم مي جنگيدند و گاهي همديگر را به مبارزه دعوت مي كرد. تاريخ صحنه ها و تصاوير دردناكي از اين روز را ياد مي كند به تصوير كشيدن اتفاقات اين روز براي شاعران. نويسندگان هنرمندان كاري بس مشكل است. نبرد سنگيني درگرفت و بسياري از اصحاب امام حسين (ع) و اهل بيت وي يكي پس از ديگري شهيد شدند. امام حسين (ع) آخرين نفري بود كه در اين نبرد به يادماندني شهيد شد. او در راه كلمه حق و دعوت به برقراري احكام اسلام جان خود را فدا كرد تيري سه شاخه به سينه مبارك امام حسين (ع) اصابت كرد.
شب عاشورا

سيدبن طاووس در صفحه ي 106 كتاب ((اللهوف)) مي نويسد: (در شب عاشورا سي و دو نفر از ايرانيان مقيم كوفه خود را به حسين (ع) رسانيدندن و روز بعد در ركاب حسين جنگيدند و كشته شدند. شب  عاشقورا شبي بود كه امام حسين عليه السلام توحيد را معنا كرد و سخن از حق گويي و حق طلبي و مبارزه با كفر و ستگري سرداد. شب عاشورا، شبي بود كه امام حسين عليه السلام در مكتب عشق واژه ((وفا)) را تفسير كرد. شب عاشورا شصبي بود باشكوه و عظمت كه امام حسين (ع) چگونگي پيروزي حق عليه باطل در جهاد في سبيل الله را ترسيم كرد. آنچه در شب عاشورا سال شصت و يكم هجري گذشت و در تاريخ مضبوط است هيچ صاحب قلمي را ياراي نگاهشتن معاني روحاني و معنوي اش نيست. در شب عاشورا، حسين (ع) پس از خواندن نماز مغرب در حالي كه وجد و سرور در چهره اش موج مي زد در ميان يران باوفايش بپا خواست و اين خطبه را ايراد فرمود: ((خدا را به بهترين شيوه ستايش مي كنم و او را در همه حال، خواه آسودگي باشد و خواه سختي سپاس مي گذارم، بارالها به درگاه تو تشكر مي گويم كه ما را به مقام نبوت گرامي داشتي، به ما قرآن را فرا دادي در امر دين دانشمان آموختي و براي ما چشم و گوش و قلب قرار دادي، بار الها ما را شكرگزاران قرار بده. اما بعد، من ياراني باوفاتر و نيكوتر از شما نمي شناسم و هيچ خانداني را خدمتگزار و دلسوزتر از خاندان خود نمي دانم خداي بزرگ به شما پاداش نيك عطا فرمايد. آگاه باشيد كه من فردا مورد هجوم اين دشمنان قرار خواهم گرفت. بنابراين شما را آزاد مي گذارم تا هرچه زودتر از اين سرزمين دور شويد و هيچ مسئوليتي برشما نيست، اكنون سياهي شب هممه جا را فرا گرفته از آن به عنوان مركب استفاده كرد و هريك از شما دست يكي از افراد خانواده ي مرا بگيرد و به سوي آبادي و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد زيرا اين قوم فقط با من كار دارند. خداوند به همه ي شما جزاي خير و پاداش نيك عنايت كند. به طوري كه در صفحات قبل كتاب حاضر آمده است امام حسين (ع) در طول راه از مدينه به كربلا بارها از شهادت خويش سخن به ميان آورده است او به يارانش مي فرمود: من شما را آزاد مي گذارم كه برويد و در شب عاشورا براي آخرين بار به يارانش فرمود: من بيعت خويش را از شما برداشتم و به همه ي شما اجازه مي دهم از تاريكي شب استفاده كرده و به شهر و ديار خويش برگرديد.
عاشورا در تاريخ

ابوريحان بيروني دانشمند بزرگ ايران (440-362) در صفحه ي 524 كتاب آثارالباقيه درباره ي واژه ي عاشورا مي نويسد: گفته اند كه عاشورا كلمه اي است عبراني و معرب عاشوركه دهم تشري يهود باشد و قوم يهود اين روز را روزه مي دارند و پيامبر اكرم (ص) وقتي به مدينه آمد روزه اين روز (عاشورا) را بر مسلمانان واجب ساخت و چون روزه رمضان (درسال دوم هجرت) واجب شد. حكم روزه روز عاشورا را پيامبر(ص) نسخ فرمود.

كربلا سرزمين سختي وبلا

امام حسين (ع) وقتي به خطبه كربلا رسيد به ياران باوفاي خود فرمود: اين خاك، خطر سختي و بلاست! امام حسين (ع) در روز دوم محرم سال 61 هجري وارد كربلا شد ابوحنيفه داوود دينوري متورخابد سال 283هـ.ق در صفحه 298 و 299 كتاب اخبار الطوال مي نويسد امام حسين (ع) از قصد مقاتل همراه حربن يزيد و هزار سرباز تحت امر او حركت فرمود و هرگاه آن حضرت آهنگ صحرايي مي كرد حر او را از آن كار باز مي داشت تا آن كه به جايي به نام كربلا رسيدند در اين حالت سواري از دور نمايان شد و نزد حر رفت و نامه اي از ابن زياد را تسيلم او كرد، در اين نامه ابن زياد به حر نوشته بود: ((اما بعد همان جا كه اين نامه به دست تو مي رسيد حسين و ياران او سخت بگير و او را در بياباني بدون آب و سبزه فرود آور و حامل اين نامه را مامور كردم تا مرا از آن چه انجام مي دهي آگاه سازد)) حر نامه را خاند و سپس نامه را به امام حسين داد و گفت: مرا چاره اي از اجراي فرمان ابن زياد نيست همين جا فرود آي و براي ابن زياد بهانه اي بر من قرار مده امام فرمود: كمي ما را بيشتر ببر تا به دهكده غاضريدكه يك تيررس با ما فاصله دارد و يا در دهكده سقبد همجوار غاضريد فرود آييم حر گفت: امير براي من نوشته تو را در سرزمين خشك و بي آب فرود آورم و چاره اي از اجراي فرمان او نيست. زهيربن قين به امام علي گفت: اي پسر رسول خدا پدر و مادرم فداي تو باد به خدا سوگند كه نيروي ديگري غير از همين گروه براي جنگ ما نيايند همينه براي جنگ با ما كفايت مي كنند. امام فرمود: من دوست ندارم با ايشان آغاز به جنگ كنم مگر اين كه آنان جنگ را شروع كنند. وقتي امام (ع) و يارانش در كربلا فرود آمدند امام (ع) به يارانش فرمود كربلا، سرزمين سختي و بلاست پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه مي گذشت و من همراهش بودم ايستاد و فرمود ((اين امر و اين جا محل فرودآمدن است كه خون هايشان ريخته مي شود و چون معني اين سخن را پرسيد پدرم فرمود: گروهي از خاندان رسول خدا (ص) در اين سرزمين فرود مي ايند و گروهي ستمكار آنان را ب شهادت مي رسانند.

در تاسوعا چه گذشت

گوشه هايي از حركت پرشكوه امام حسين (ع) از مدينه به مكه و توقف 4 ماه و 5 روز آن حضرت در مكه و سپس آمدن امام همام در ايام حج از مكه و گفت و شنودها آن بزرگوار عرب در منازل بين را مكه و عراق را در كتاب حاضر رقم زديم با اعتقاد به اين كه هر برگي از تاريخ حركت آن مجاهد بزرگ در راه خدا نشانگر ايستادگي او در مقابل يزيد عصيانگر است. حركت في سبيل الله امام حسين (ع) از مكه به عراق بازتاب گسترده اي در مكه و عراق داشت به طوري كه يزيديان در وحشت و هراس افتادند و دروازه هاي شهر گوفه را بر روي همه مردم بستند و هزاران سواره بر پياده براي جلوگيري از ورود امام در بيرون از كوفه مستقر ساختند و هزار نفر سواره مسلح را براي براتقياد آوردن امام راهي بيابانها كردند. دهها هزارنفر را براي دستگيري يا قتل امام بر كوفه فرستادند ابن سعد و بزرگان كوفه تا ظهر تاسوعا كوشش بسيار واداشتند تا بلكه امام (ع) را متقاعد سازند از درمسالمت با يزيد وارد شود چنان كه ابن سعد 3 تا 4 بار نزد امام (ع) رفت و با آن حضرت گفتگو كرد و هربار امام (ع) بدون هراس از انبوه دشمن با قاطعيت مي  فرمود: من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد و براي تحمل هر سختي و مشقتي در راه رسالت الهي خويش آماده هستم.

زردشدن خاك كربلا

اسب امام حسين (ع) به زمين هولناك رسيد و ايستاد و هرچه امام او را تازيانه مي زد گام از گام بر نمي داشت!! امام حسين (ع) پرسيد هيچ كس مي داند اين چه زمين است؟ يكي گفت: اينجا را (ارمن ماريو) مي گويند، آن حضرت گفت: شايد نام ديگر داشته باشد. گفتند: آر ي اين موضع را در كربلا خوانند امام حسين (ع) گفت: اين زمين كرب و بلا و اين جاي خونهاي ماست پس فرمود حالا شتران را بخوابانيد و بارها را باز كنيد و خيمه ها را بزنيد.

سپهسالار لشگر

امام حسين (ع) سپهسالار لشگر خويش در كربلا را به برادرش ابوالفضل واگذار كرد و پرچم مقدس سپاه اندك اما بي نظيرش را با وجود بودن فرزند دلبندش علي اكبر (ع) به حضرت ابوالفضل سپرد. پرچم (بيرق) در دوره ي اسلامي اهميت بسيار مهمي داشت و در زمان رسول خدا (ص) آن را (لواء) و رايت نيز مي گفتند و در جنگها همواره افراد شجاع و جنگاور پرچمداري سپاه را عهده دار بودند. چنان كه در جنگ خيبر (سال هفتم هجري) سپاهيان اسلام مدت 25 روز در پشت قلعه هاي (نفطاه) و (واصيح) يهوديان را در محاصره داشتند و رسول خدا (ص) براي تصرف قلعه ي (ناعم) هر روز پرچم اسلام را به يكي از مهاجر و انصار مي سپرد و آنان را با سپاه اسلام به سوي آن قلعه من فرستاد ولي بر اثر مقاومت يهوديان كاري از پيش نمي بردند و بر مي گشتند و به قول طبري پس از اينكه عمر نتوانست كاري از پيش ببرد و شكست خورده بازگشت. پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((به خدا سوگند پرچم را فردا به كسي مي دهم كه خدا و رسول او را دست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد)) صبح روز بعد با اينكه علي بن ابي طالب (ع) به دردچشم مبتلا بود پيامبر (ص) پرچم را بدو سپرد و حضرت پس از جنگ با يهوديان قلعه (ناعم) را گشود. علاوه بر القابي كه به حضرت عباس عليه السلام داده شده بود و ذكر آن رفت كه هركدام گوياي شان و شخصيت والاي آن سپهسالار بزرگ اسلام بود.

شهادت حضرت ابوالفضل (ع)

در پي شهادت حضرت علي اكبر (ع) و قاسم بن حسن و پسران حضرت زينب (س) و فرزندان عقيل بن ابيطالت نام افراد خاندان امام (ع) و فرزندان ابوطالب در  فهرست نام شهداي كربلا و حضرت ابوالفضل (ع) از برادران مادري خود عبدالله، جعفر و عثمان خواست بر ميدان رفته و مبارزطلب كنند، آن سه برادر متقفا نزد حضرت امام حسين (ع) رفتند و اجازه ميدان رفتن خواستند. حضرت به آنان اجازه داد نخست عبدالله بين علي بن ابيطالب بر ميدان شتافت و هاني بين شيث حضرمي از لشكر كوفه به مقابله با او آمد و در نبرد تن به تن عبدالله بر دست هاني بر شهادت رسيد. درباره فتوت و جوانمردي و صبر و برداري و شجاعت و شهامت و وفاداري حضرت ابوالفضل (ع) پرچمدار دلاور سپاه امام حسين (ع) و القاب آن رادمرد بزرگ تاريخ، مورخان و سيره نويسان سخن بسيار گفته اند آخرين كساني كه در كنار امام حسين (ع) به شهادت رسيدند برادران آن حضرت بودند كه آخرينشان عباس بن علي(ع) بود كه به قصد آوردن آب از محل خيمه ها خارج شد و به نهر فرات رسيد. سپاهيان كوفه از چپ و راست بر او حمله ور شدند و آن حضرت در كمال شجاعت با آن ها جنگيد و تني چند از كوفيان را به هلاكت رساند. تيراندازان كوفه وقتي عرصه جنگ را بر خود تنگ ديدند به سوي حضرت ابوالفضل تيراندازي كردند و از سويي ديگر سواراني تازه نفس آن حضرت را به محاصره درآوردند ((زيدبن وقاء جهني)) و ((حكيم بن طفيل)) از پشت درختان خرما بيرون آمدند و با ضرباتي چند دست راست آن حضرت را قطع كردند و آن حضرت با دست چپ به جنگ با كوفيان ادامه مي داد كهك ابرمي بين شيباني و عبدالله بين يزيد شيباني و نوفل بن ازرق دست چپ آن حضرت را نيز قطع كردند و بدين گونه آن حضرت در روز عاشورا به شهادت رسيد.

شهادت حضرت علي اكبر (ع):

كاشفي از صفحه 336 تا 341 مي نويسد: ((علي اكبر پس از شهادت عمويش عباس چون ديد پدرش قصد ميدان دارد فرود آمد و بر روي دست و پاي پدر افتاد و گفت: اي پدر هرگز مباد كه من يك روز و يك ساعت بي تو در جهان باشم… خوهران  وبرادران امام حسين (ع) از خيمه ي ما بيرون دويدند و به روي دست و پاي علي اكبر افتادند و در منع كردن محاربه داد مبالغه دادند و امام حسين (ع) اجازت نمي فرمود!! علي اكبر زاري و تضرع مي نمود و سوگندهاي عظيم به پدري داد و قطرات اشك از چشمه ي چشم مي گشاد پس از امام حسين (ع) از بسياري ناله و زاري او به دست مبارك سلاح در وي پوشانيد… و بر اسب عقابش سوار گردانيد، مادر و خواهرانش در ركاب و عنانش آويختند و به جاي آب خون ديده مي ريختند. امام حسين (ع) فرمود دست از وي برداريد كه عزيمت سفر آخرت دارد!! و او مي گويد كه علي اكبر در ميدان هرچه مبارز مي طلبيد به مبارزت او نيامد تا اين كه خود بر لشكر خصم زده شور در ميمنه و ميسره وقلب و جناح آن سپاه افكند و چندان مقاتله كرد كه آن گروه انبوه از حرب وي به ستوه آمدن پس به سپاه خويش پيش پدر آمد و گفت: اي پدر بزرگوار! تشنگي مرا مي كشد و هلاك مي گرداند! علي اكبر سپس گفت: اي پدر بزرگوار مرا آهن سلاح در رنج افكند است.. !! امام حسين (ع) خاك از لب و دهان او پاك كرد و انگشتري حضرت رسول (ص) در دهان وي نهاد تا بمكيد، تشنگي وي تسكين يافت و ديگر باره رو به ميدان نهاد و مبارز طلبيد، عمر سعدطارق بن نشبت را گفت: برو كار پسر حسين را بساز تا من حكومت رقه و موصل را از پسر زياد براي توبستانم. طارق گفت: مي ترسم كه فرزند رسول (ص)را بكشم و تو به وعده وفا نكني، عمرسعد سوگند خورد و انگشتر خويش را به گرو نزد وي نهاد!! طارق روي به حرب علي اكبر آورد… علي اكبره نيزه بر سينه ي وي زد كه مقدار دو وجب نيزه از پشت طارق بيرون آمد و طارق از اسب به زير افتاد… پسرش عمربن طارق بيرون آمد و به قتل رسيد پسر ديگرش طلحه بن طارق از غم پدر و برادر مركب چون شعله آتش برانگيخته خود را به علي اكبر سانيد و گريبان علي اكبر را گرفت ولي علي اكبر دست فراز كرد و گردن او بگرفت و چنان درپيچيد كه خرد و درهم شكست و از زين در ربوده و بر زمين زد. عمرسعد بترسيد به مصراع بن غالب گفت برو اين جوان هاشمي را دفع كن. مصراع چند حمله به علي  اكبر نمود كه او را دفت كرد و شمشيري بر سر مصراع زد از ميان زين به دو نيم شد و دوپاره از مركب درافتاد….!! عمر سعد محكم بين طفيل و ابن نوفل را طلبيد و هركدام را با هزار سوار به حرب علي اكبر (ع) فرستاد!! علي اكبر به يك حمله آن دو هزار سوار را برگرفت تا به قلب لشگر بداونيد و مانند شير گرسنه كه بررهه افتد مي زد و مي كشت پس پيش پدر بازگشت و فرياد العطش برداشت. امام حسين (ع) فرمود اين جان پدر غم مخور كه دم بدم از حوض كوثر سيراب خواهي شد، علي اكبر بدين مژده دلشاد گشته به ميدان بازگشت، به يك بار لشگر اشرار از يمن و يسار بر وي حمله كرده زخم بسيار بر وي زدند و آخر به طعن نيزه ابن نمير و گويند به ضرب تيغ منقذبن مره عبدي از مركب درافتاد و نعره زد كه اي پدر اين از پاي درافتاده را درياب…!! كاشفي درباره ي حاضر شدن بر بالين حضرت علي اكبر (ع) ياوه سرايي زيادي كرده است كه دل هر شنونده را به درد مي آورد و روحش را آزرده مي سازد و ما براي قضاوت خوانندگان اين مطلب ياوه را ذكر مي نماييم. او در صفحه 341 كتاب روضه الشهدا پس از آن كه امام (ع) بر بالين فرزندش حضور مي يابد نوشته است: علي اكبر گفت: اي پدر مي بيني؟ امام حسين (ع) چه چيزي را مي بينم؟ گفت: هله ي پدر درنگر و ببين كه جدم حضرت مصطفي (ع) دو قدح از شراب بهشت در دست دارد و يكي را به من مي دهم كه بنوش و من مي گويم كه هر دو قدح به من بده كه به غايت تشنه ام مي فرمايد كه اي علي تو اين قدح بنوش كه آن ديگر را براي پدرت آماده كرده ام كه او نيز با لب تشنه و دل خسته به نزد من خواهد آمد اين كلمه بگفت و جان به جانان تسليم گفت!!))

روايتي ديگر از شهادت حضرت علي اكبر (ع)

امام حسين (ع) پس از شهادت عده ي زيادي از ياران باوفايش، فرزند دلبندش علي اكبر را فرا خواند و به او فرمود: اي علي! اكنون تو بايد قبل از ديگر افراد بني هاشم به نبرد با كوفيان برخيزي! پسر قهرمان حسين حضرت علي اكبر(ع) قصد ميدان كرد. لحظه اي با چشمان پراز اشكش پدر را نگريست.

حسين (ع) گفت: علي، آيا گريه مي كني؟

علي اگر جواب داد: نمي خواهم گريه كنم ولي يك فكر مرا آزار مي دهد و آن فكر چشمهايم را اشك آلوده كرده است.

حسين (ع) پرسيد آن فكر چيست؟

علي اكبر جواب داد: آن فكر اين است كه مي روم و تو را تنها مي گذارم.

حسين (ع) گفت: من تنها نمي مانم، زيرا عنقريب بر تو ملحق خواهم شد.

بدين سال حضرت علي اكبر (ع) با پدر وداع گفت و با شمشير در حالي كه فرياد مي زد: ((منم علي فرزند حسين به خدا سوگند ما سزاوارتر بر پيامبر هستيم، به خدا سوگند پسر   زاده بر ما حكومت نخواهد كرد، با شمشير شما را مي زنم و از پدرم دفاع مي كنم.)) به ميدان جنگ آمد. موه بن منقذعبدي يكي از اشرار لشكر كوفه وقتي حضرت علي اكبر (ع) مبارزه مي طلبيد بر كوفيان خونريز گفت: گناه عرب برگردنم باشد اگر اين جوان بر من بگذرد و پدش را به عزايش نشانم مره من منقذ از ابين سعد اجازه گرفت و به ميدان جنگ شتافت. حضرت علي اكبر (ع) بر مره بن منقذ حمله ور شد و در اندك زماني چند ضربت بر او وارد نمود كه يكي دو ضربت بر ران هاي مره اصابت كرد و كم مانده بود كه مره از فراز زين نقش زمين شود كه با صدايي بلند گفت: علي، پدرت سر مي آيد، حضرت علي اكبر (ع) تا روي برگرداند آن ناجوانمرد ضربتي بر سر حضرت علي اكبر (ع) و سپس بر پيكر آن جوان دلاور هاشمي فرود آورد و حضرت علي اكبر از اسب به زير افتاد و به شهادت رسيد.

شهادت حضرت علي اصغر (ع)

تاريخ گواهي مي دهد، امام حسين عليه السلام وقتي حضرت علي اصغر (ع) به شهادت رسيد در پشت خيمه اش قبري حفر كرد و جسد خردسالترين شهيد روز عاشورا دفن نمود. در برخي از كتب سيره رواياتي آمده است كه حضرت علي اصغر (ع) روي پيكر مقدس امام (ع) دفن شده است. به احتمال قوي اين موضوع از تحريفات عاشورا به شمار مي رود و ماگواهي تاريخ برنادرست بودن چنين رواياتي را پس از چگونگي شهادت حضرت علي اصغر (ع) در زير مي آوريم: مادر عبدالله رفيع مشهور به حضرت علي اصغر (ع) حضرت رباب بود. در روز عاشورا، حضرت علي اصغر (ع) در ششمين ماه زندگي به سر مي برد. امام حسين(ع) وقتي قصد كرد يك تنه با كوفيان به نبرد برخيرد سواره رهسپار خيمه اش شد و از بيرون در خيمه رباب را فراخواند و از راه خواست لحظه اي علي اصغر(ع) به او بسپارد تا براي آخرين بار چهره ي فرزندش را ببيند. رباب به درون خيمه رفت و طفل شير خوارش را آورد امام (ع) از فراز زين خم شد و فرزندش را در آغوش گرفت  بر فراز زين اسب آرام نشست. وي در حالي كه علي اصغر (ع) را مي بوسيد كلماتي حاكي از وداع با فرزندش بر زبان آورد اما ناگهان تيري بر كودك خردسالش فرود آمد و ((ناي)) كودك را دريد و طفل بر فراز دست امام (ع) به شهادت رسيد. دستان امام (ع) از خون علي اصغفر (ع) پر شد. امام (ع) خون آن كودك معصوم را به آسان پاشيد و فرمود: ((همه ي اين مصيبتها كه در محضر حقتعالي صورت مي گيرد بر من آسان است)). درباره ي شخص تيرانداز از همه ي سيره نويسان متفق القولند: و نوشته اند حرمله بن كامل اسدي حشرت علي اصغر را هدف تير سهمگين قرار داده است.

آغاز رسالت تاريخ ساز حضرت زينب(س)

زينب بانوي قهرمان كربلا بود كه پس از شهادت حسين (ع) سرگذشت غم انگيز او را ابديت بخشيد و من نمي دانم كه كداميك از ايشان در به وجود آمدن تشيح موثرتر بودند. (دكتر بنت الشاطي نويسنده مصري) تاريخ مي گويد در شب عاشورا امام حسين (ع) در جمع ياران باوفايش گفت: اينك زمان كوچ فرا رسيده و من تا چند لحظه ديگر به ديدار پروردگار بزرگ خواهم شتافت و سپس بستگانش را فرا خواند و به هريك از آنان پندي داد و درسي آموخت و به خواهر دلير و قهرمانش زينب بزرگ فرمود: ((خواهرم تو را قسم مي دهم و بايد به قسم من عمل كني وقتي كه من كشته شدم گريبان در مرگ من چاك مزني، چهره ي خويش را ناخن نخراشي و به خاطر شهادت من فرياد و فغان برنياوري)). هيچ صاحب قلمي و هيچ تصويرگري و هيچ انديشمند و صاحب نظري هرگز قادر به توصيف چگونگي غارت و بر آتش كشيدن خيمه ها و برشماري آلام و دردهاي جانكاه اهل بيت رسول خدا (ص) در شب 11 محرم سال 61 هجري نبوده و نخواهد بود. بر هر انساني لازم و واجب است لحظه اي درخود فرو رفته و چگونگي احوال خاندان رسول خدا (ص) در شب 11 محرم را در حالي كه بر روي شنهاي داغ و سوزان كربلا به خواندن نماز شب مشغول بودند  وقتي زانوي غم در بغل داشتند و به پيكرهاي غرقه به خون عزيزانشان مي نگريستند و انبوه سپاهيان خونريز يزيد را نظاره مي كردند و در نظر مجسم سازد. آن وقت است كه انگشت تحير بر دندان مي گزد و با خود خواهد گفت: هرگز تاريخ چنين خانوادني صبور و مقاوم را به خود نديده و نخواهد ديد. در روز يازدهم محرم، سال 61 هجري ابن سعد به فرماندهان خونريز سپاه كوفه دستور داد اهل بني تميم، بني اسد، مزحج در حالي كه سرهاي بريده شهداي كربلا در اختيار داشتند در پيشاپيش كاروان اهل بيت رسول خدا (ص) به حركت درآمدند. وقتي اهل بيت رسول خدا(ص) سوار بر مركبها از كنار گودال قتلگاه قصد عبور داشتند، زينب قهرمان كه به خوبي مي دانست كوچكترين واكنش منفي و يا ضجر و    از اهل بيت نشانه اي از ضعف و پشيماني است و دشمن خونريز در انتظار چنين واكنشي است از يزيديان مراقب كاروان خواست لحظه اي از حركت باز ايستند و يزيديان چنين كردند. آنگاه زينب قهرمان با صداي بلند و رسا به پيكر غرقه به خون حسين بزرگ نظر دوخت و گفت: ((اللهم تقبل منا هذا القربان)). ترجمه((خداوندا! اين قرباني را از ما قبول كن)) زينب! اي دختر قهرمان علي، تاريخ از شكوه و جلال تو به خود مي بالد، آزادگان جهان به وجود تو فخر و مباهات مي كنند و شيعيان راستين وقتي كلام تو را مي خوانند و حركات تاريخ ساز تو را از نظر مي گذرانند اشك شوق از ديده فرو مي ريزند. اما افسوس كه واقعيتهاي تاريخي گاه تحريف مي شودكما اين كه معلوم نيست چرا هنوز برخي از مراحان بي سواد و وعاظ ناآگاه درباره ي آخرين نگاه تو به پيكر مقدس حسين بزرگ زبان به ياوه مي گشايند و مي گويند: تو با ضجر و زاري در ميان شهدا حسين گويان نعش حسين را در آغوش گرفتي و فرياد زدي من هم اكنون جايي را مي بوسم كه نه پيامبر و نه علي و نه فاطمه آن را بوسيده و آن رگ گران حسين است!! و با خود مي گويم چرا اين نابخردان به سوگند امام حسين (ع) كه در تاريخ آمده است توجهي ندارند و اين چنين ياوه سرايي مي كنند.

((در تاريخ بشر كدام زن را مي توان يافت كه شش يا هفت برادر اورا كشته باشند پسراني از وي به شهادت رسيده باشند ده نفر برادرزادگان و عموزادگان او را كشته باشند سپس او را با همه خواهران و برادرزادگان او اسير كرده باشند آنگاه بخواهد در حال اسيري و گرفتاري از حق خود و شهيدان خود دفاع كند آن هم در شهري كه مركز حكومت پدرش بوده در دارالحكومه اي كه پدرش در حدود 4 سال از دوران خلافت خود را همان جا ساكن بوده است. با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتي و افسردگي، نه تنها از آنچه به سر وي آمده است گله مند نباشند بلكه با كمال صراحت بگويد كه ما چيزي برخلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم اگر مردان ما به شهادت رسيده اند براي همين كار آمده بودند و اگر جز اين باشد جاي نگراني و اضطراب خاطر بوده اكنون كه وظيفه خدايي خويش را به خوبي انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند در اين كه خدا را به اين توفيق سپاسگذاري كنيم چه كاري از ما شايسته است؟))

سخنان تكان دهنده ي زينب كبري در برابر ابن زياد

تاريخ مي گويد: وقتي پيكار خونين كربلا با شهادت امام حسين (ع) و ياران باوفايش پايان گرفت و جنايتكاران خون آشام اموي خيمه هاي اهل بيت رسول خدا (ص) را غارت كردند، عمربن سعد و ياران پليدش خانواده امام حسين(ع) را به اسارت نزد ابن زياد بودند. ابن زياد در دارالحكومه كوفه به زينب كبري گفت: ديدي كه خدا با خانواده شما چه كرد؟ زينب (س) جواب داد: ما كه چيزي بر خلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم، اينان كه از ما به شهادت رسيده اند مردمي بودند كه خدا شهادت بر ايشان نوشته بود و به تعبير ديگر خدا آنان را شايسته اين افتخار و عظمت شناخته بود، سپ در پي اين افتخار به آرامگاه خود شتافتند. اما به همين زودي حساب خدا مي رسد و شما را با هم روبه رو مي كند و آنگاه است كه شهيدان راه خدا با تو دشمني و ستيزه خواهند كرد سپ چشم خود را نيك باز كن و بنگر كه پيروز در آن روز كيست؟ اي پسر مرجانه ! خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بي پسر كند!

فرازهايي از خطبه ي حضرت زينب (س) در تاريخ:

وقتي يزيد با غرور و فخوت، چنين كلماتي را به زبان مي آورد و زينب قهرمان، رسالت بزرگي را كه برادر و امان و مقتدايش حسين بن علي(ع) به او واگذار كرده بود در ميان انبوه شاميان بي مقدار در كمال شهامت آغاز كرد و با فريادي رسا گفت: ساكت باش اي پسر اسيرآزادشده!

فرياد بلند زينب قهرمان، مجلسيان بارگاه پرزرق و برق دمشق را به سكوت واداشت. دختر قهرمان علي بن ابي طالب (ع) آن وقت گفت: اي غلام زاده! بدان كه اگر خدا مهلتي به تو داده است از اين جهت است كه مي فرمايد: آنان كه كافر شدند هرگز گمان نكنند كه اگر مهلتي به آنان مي دهيم به نفع آنان است، بلكه ما به آنان مهلت مي دهيم تا در گناه زياده روي كنند، آنگاه عذابي خواركننده براي ايشان خواهد بود. اي پسر معاويه! آيا از عدل و داد است كه دختران و كنيزان خويش را در پس پرده نگاهداري و دختران رسول خدا(ص) را مانند اسيران به هر سو بگرداني؟ پرده ي حجاب آنان دريده شد و صدايشان از محنت و غم بگرفت و محزون و اندوهگين بر روي اشتران به هر سو رانده شدند و آنان را به دست دشمنان در شهرها سرگردان نمودني، نه محافظي داشتند و نه منزلگاهي، مردم از دور و نزديك به آنان نظاره مي كردند، در حالي كه از مردانشان كسي در كنار آن ها نبود. آيا باز آرزو مي كني كه اي كاش پيروان ما كه در بدر كشته شدند، شاهد بودند بدون اينكه خود را گناهكار بدان و يا گناه خويش را بزرگ شماري و اين كه نيز با چوب دست خويش بر دندان هاي ((پيشين)) ابا عبدالله (ع) مي زني؟ چرا چنين نكني، زيرا كه با ريختن اين خون هاي پاك و مطهر، خون ستارگان روي زمين كه از خاندان ((عبدالمطلب) بودند عقده ي قلب مجروح تو گشوده شده و نهال غمت ريشه كن گشته است… اي پسر معاويه‍ تو تصور مي كني اولين ستمگر هستي كه در اين ديناست بر مظلومان يافته اي و قبل از تو در اين جهان ستمگر وجود نداشته و مظلومان را به قتل نرسانيده و اسير نكرده است؟ اگر اين گونه فكر نمي كردي از سرنوشت ستمگراني كه قبل از تو بودند و كشتند و غارت كردند و به اسارت بردند پند مي گرفتي و من فهميدي كه هركس به مظلومان ستم بكند كيفر خواهد ديد و ممكن است كه كيفر او چندي به تاخير بيفتد ولي به طور حتم دچار كيفر اعمال خود خواهد گرديد. اي يزيد وقتي يك ستمگر چون تو بي گناهان را به قتل مي رساند به خود مي گويد: كه آنها مرده اند و اموالت زنده نخواهند شد تا اينكه از من انتقام بگيرند و هيچ كس قدرت آن را ندارد كه خوشي و كامراني مرا از بين ببرد و غافل از اين است كه يك مظلوم وقتي به قتل مي رسد. اگر در نظر مردم، مرده باشد نزد خداوند مرده نيست و مظلومي كه در راه خدا كشته شد، پيوسته در نظر خداوند زنده مي باشد. (ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتابل احياء عندربهم يزرقون) اين كلام خداست و تو نمي تواني منكر اين كلام بشوي مگر اينكه مسلماني خود را انكار كني اگرچه تو مسلمان نيستي و اگر فرزند پيغمبر خود را به قتل نمي رسانيدي و افراد خانوادنش را اسير نمي كردي ولي با اين كه مسلمان نيستي جرات نداري كه به كفر خود اعتراف نمايي و به ظاهر خود را مسلمان جلوه مي دهي چون ثورت و كامراني تو وابسته به اين است كه مردم تو را مسلمان بدانند واگر مسلمان نباشي نمي تواني بر مسلمين حكومت كني… اي فرزند معاويه! من نمي توانم از تو كه تمام ردان ما را به قتل رسانيدي و آنها را در كنار رود فرات بدون قبر گذاشتي شكايت نداشته باشم. از تو شكايت خواهد شد يكي شكايتي است كه من از تو نزد خدا مي كنم و ديگري شكايتي است كه دين اسلام و عموم مسلمين از تو نزد خداوند مي كنند. شاكي از تو فقط من نيستم بلكه ذات ديانت اسلام و هركس كه داراي اين دين مي باشد از تو شاكي است و تو نخواهي نتوانست كه خود را در قبال شكايت اين همه مسلمين تبرئه نمايي…

گفته هاي امام سجاد(ع) در دمشق

قلم تاريخ نه تنها خطبه ي امام سجاد(ع) را در قصر پرزرق و برق ضبط كرد بلكه سخنان يزيد و اشعار او را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد و هر دو را پهلوي هم آورد تا مردم آن ها را در يك صفحه ي تاريخ بخوانند و عبرت بگيرند: در تالار قصردمشق وقتي خطيب شهر زبان به ستايش امويان گشود امام سجاد(ع) در كمال شهامت فرمود: واي بر تو اين سخنران ك از راه به خشم آوردن آفريدگار در مقام خشنود ساختن و راضي كردن آفريده اي برآمده اي و خود را دوزخي كرده اي امام سجاد(ع) پس از ملامت خطيب شهر دمشتق به يزيد گفت: آيا به من اجازه مي دهي تا روي اين چوبها (امام سجاد(ع) منبر واعظ بارگاه يزيد را به چوب تشبيه فرموده بود) برآيم و سخناني چند بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟ ((يزيد)) درخواست امام سجاد را نپذيرفت ولي چند تن از بزرگان از او خواستند كه اجازه دهد سخن گويد تا از سخنانش اجر و ثواب ببرند! ((يزيد)) بر اينان گفت: اين جوان از خانداني است كه پدرانشان از شيرخوارگي و كودكي دانش را بخوردشان مي دهند. او را بزرگان كار خود را كرد و امام سجاد پا بر منبر نهاد و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت پسر با شهامت و شجاعت حسين (ع) مقام و منزلت اهل بيت خويش در حوزه ي اسلامي نشان داد امام چهارم در خطبه ي خويش به آنچه مي تواند كسي را بر كسي يا ملتي را بر ملتي برتري دهد اشاره كرده روشن ساخت كه آل محمد(ص) به ديگران برتري دارند و اين برتريها را نمي توان از ايشان گرفت. امام سجاد(ع) فرمود: اي مردم خداوند شش چيز را به ما داده است و برتري ما بر ديگري بر هفت پايه استوار است: اول، علم و دانش كه شرط برتري شخصي بر شخصي يا ملتي بر ملتي . دوم حلم، يعني بردباري كه در راه تعليم و تربيت مردم بسيار بكار آيد. سوم سماحت، يعني بخشندگي كه زمامداران اسلامي را بكار است. چهارم فصاحت، يعني شيوايي سخنوري كه در بيان احكام و هدايت مردم ناخداست. پنجم شجاعت، يعني دليري و مردانگي كه رهبري و زمامداري بر آن استوار است. ششم خداوند خواسته است كه مردمان با  ايمان ما را دوست بدارند و نمي تواند با هيچ وسيله اين دوستي را گرفت. و اما برتري ما بر ديگران بر اين هفت پايه استوار است: رسول خدا از ماست وصي او علي ابن ابيطالب(ع) از ما است. حمزه بن عبدالمطلب شيرخدا از ما است. جعفربن ابيطالب همان پرنده ملكوتي از ماست. دو بسط اين امت حسن و حسين از ما است. مهدي اين امت يعني امام دوازدهم از ما است. حال كه اين طور است بايد يزيد اول برود و اين افتخارات را از ما اهل بيت اگر مي شود بگيرد و به نام خود ثبت كند… در اين هنگام صداي موذن مسجد بزرگ شام كه مي گفت: اشهدان محمداً رسول الله در فضاي تالار قصر شام پيچيد و امام سجاد(ع) رو به يزيد كرد و فرمود: آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جدتو است يا جد من؟ اگر بگويي كه محمد(ص) جد تو است همه مي دانند كه دروغ مي گويي و اگر بگويي كه جد من است پس چرا پدرم را كشتي و مال او را به غارت و زنان خيام آل رسول(ص) را اسير كردي س دست برد و گريبان چاك داد و سخناني سوزناك بر زبان جاري ساخت كه همگي حاضران دربارگاه يزيد منقلب و افسرده سردرگريبان نهادند و امام سجاد از منبر فرود آمد. (برگرفته از صفحات 235 و 234 و 232 و231، كتاب بررسي تاريخ عاشورا نوشته مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتي)

پاسخ امام سجاد(ع) به پرسش مردشامي

شمربن ذي الجوشن وقتي با كاروان خاندان رسول خدا(ص) وارد دمشتق شد، كاروانيان را بر جايگاه اسيران در كنار مسجد جامع دمشق برد. با اسكان

گرفتن اهل بيت رسول خدا(ص) در محل اسيران امام سجاد عليه السلام هر لحظه انتظار آن را داشت تا پيام شهداي كربلا را به مردم شام و مردم ديگر شهرهاي اسلامي كه در شهر شام مشغول دادو ستد بودند برساند و به چنين مردمي بفهماند امويان به سركدرگي معاويه بيش از چهل سال با خدعه و نيرنگ حقيقت اسلام را كتمان كردند. و احكامي كه ساخته و پرداخته امويان بود را براي استمرار حكومت اموي تدوين كرده و در اينراه از هيچ جنايتي فروگذاري ننمودند در همان روز اول استقرار اهل بيت رسول خدا(ص) در محل اسيران، گروه زيادي از مردم شام براي مشاهده اسيران گردآمدند. يكي از پيرمردان شهر شام با لحني خشن و صدايي بلند گفت: ((خدا را سپاس كه شما را كشت، نابودتان ساخت، شاخ و برگ فتنه را سوزاند، مردم را از آشوبگري شما آسوده كرد و اميرالمومنين (يزيد) را برشما چيرگي بخشيد)) امام سجاد(ع) از پيرمرد خواست از ميان جمع قدمي چند فراتر نهد تا بهتر بتواند گفتار پر از صدق و صفاي آن حضرت با بشنود. پيرمد چنين كرد و مردم سكوت اختيار كردند. امام سجاد(ع) با وجود افسردگي بسيار از رويداد عاشورا، پيرمرد را مخاطب ساخت:

–       اي مرد آيا قرآن خوانده اي؟

–       بلي

–       آيا آيه ((قل لااسلكم عليه اجراالاالموده في القربي)) را به خاطر داري؟

–       آيا آيه ((واعلموان ماغنمتم من شيئي فان الله خمسه و للرسول و لذي القربي)) را خوانده اي؟

–       اي مرد، مراد از ((قربي)) در اين آيه ما هستيم.

–       آيا آيه ((انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) را تلاوت كرده اي؟

–       بلي

–       اي مرد، بدان كه ما هستيم آن اهل بيت كه خدايشان را به عصمت و طهارت اختصاص داده.

پيرمرد از گفته هاي خود اظهار ندامت و پشيماني نمود و گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم آيا شما همان هستيد كه بيان كرديد؟

حضرت فرمود: بلي.

اشك از ديدگان پيرمرد جاري شد و دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: باراللها من از دشمنان آل محمد به سوي تو بيزاري مي جويم پس از امام سجاد(ع) پرسيد: آيا توبه من پذيرفته شده؟

حضرت فرمود: بلي. و چنانچه به توبه خويش استوار باشي تو به ما خواهي پيوست. پيرمرد دست حضرت را به گرمي فشرد و با آن جناب بيعت كرد!

يزيد از ماجراي بيعت پيرمرد شامي با امام سجاد (ع) آگاهي پيدا كرد و به ماموران عذاب اموي دستور داد پيرمرد را گردان زدند تا بدين سال در دل مردم شامل و ديگر مسلمانان مستقر در اين شهر وحشت و هراس افكنند.

غلام در آغوش امام

در تاريخ عاشورا آمده است يكي از غلامات ترك نژاد كه در اردوگاه حضرت خدمتكار بود با اذن حضرت بر ميدان جنگ شتافت در ميدان جنگ در حال جدال با كوفيان از روي اسب به زير مي افتد. امام حسين(ع) خود را به غلام رسانيدند. منظره فوق العاده عجيبي در ميدان جنگ چشمهاي دوست و دشمن را خيره ساخت: امام حسين(ع) سرغلامن را روي زانو گرفتند و بعد با دستمالي خونهاي چشم و صورت غلام را پاك كردند غلام كه بيهوش شده بود لحظه اي به هوش آمد و تبسمي كرد. امام صورت خود را بر صورت غلام نهادند. در همين حال غلام جان به جان آفرين تسليم كرد.

كهنسال ترين شهيد عاشورا

انس كاهلي اسدي در حالي كه در كهولت عمر بسر مي برد و بر اثر گذشت زمان پشتش خميده شده بود وقتي كه شنيد امام حسين(ع) از مكه راهي عراق شده كوفه را ترك كرد و در كربلا ملازم ركاب آن جناب گرديد. عاشورا تجلي گاه صلابت روح و ايمان خدشه ناپذير گروهي از مردان خداست اين مردان باصفا كه ياران امام حسين(ع) ناميده مي شوند داراي ويژگي هاي اخلاقي و تقوايي خاصي بودند كه در مردم آن عصر كمتر ديده مي شد و غالب اين افراد بر شهادت تاريخ از موقعيتهاي اجتماعي آن روز برخوردار بودند. هركدام از اين نام آوران بزرگ در روز عاشورا پس از به هلاكت رساندن تني چند از خونخواهان سپاه كوفه عارفانه و عاشقانه به شهادت رسيدند كه اين خود گاه بر شكوه قيام امام حسين(ع) در جهت مبارزه با باطل است.

صلوات بر علي بن الحسين (عليه السلام)

اللهم صل علي علي بن الحسين سيدالعابدين الذي استخلصته لنفسك و جعلت منه ائمه الهدي الذين يهدون بالحق و به يعدلون اخترته لنفسك و طهرته من الرجس و اصطفيته و جعلته هاديا مهديا اللهم فصل عليه افضل ماصلنت علي احد من ذريد انبيائك حتي به ما تقربه عينه في الدنيا و الاخره انك عزيز حكيم.

فرمايشات گهربار حسين بن علي

بخيل آن است كه از سلام كردن پرهيز كند.

زشت ترين چيز گناهكاري در پيري است.

عقل آدمي به كمال نرسد مگر با پيري از حق.

زبان از غيبت كوتاه كن، زيرا اين كار زبانه هاي آتش دوزخ را دراز مي كند.

باگذشت ترين مردم كسي است كه داراي قدرت انتقام باشد ولي عفو كند.

هركس نيكي كند پروردگار به او نيكي خواهد كرد، خداي متعال دوستدار نيكوكاران است.

گريه از ترس خدامايه رهائي از دوزخ است.

اگر سه پديده نبود، بشر در برابر هيچ چيز سر فرود نمي آورد. ناداني، بيماري، مرگ.

كسي كه بخشش تو را بپذيرد، به تحقيق در بخشندگي به تو كمك كرده است.

از ستم درباره كسي كه در برابر تو، جز خداوند بزرگ مددكاري ندارد پرهيز كن.

برحذر باش از ستم كرد به كسي كه براي انتقام گرفتن از تو ياوري جز الله عزوجل ندارند.

من مرگ شرافتمندانه را جز خوشبختي و زندگي با ستمگران را جز رنج و ملال
نمي بينم.

در ابتداي پيدايش ، خلقت، حمل ، كيفيت ولادت  و ايام كودكي آن حضرت احمد بن محمد بن عياش در كتابش به نام (مقتضب في الائمه الاثني عشر) به استادش كه به سلمان مي رسد از رسول خدا (ص) آورده كه فرمود: اي سلمان خداوند مرا از درخشندگي نورش آفريد، پس مرا خواند، اطاعتش كردم و از نور من علي را آفريد پس علي (ع) را به طاعتش خواند علي نيز اطاعت كرد از نور من و نور علي فاطمه را خلق كرد پس خداوند او را خواند و فاطمه (ع) او را اطاعت نمود از من، علي و فاطمه، حسن (ع) و حسين (ع) را آفريد ايشان را خواند پس خدا را اطاعت كردند آنگاه خداوند ما را به پنج اسم از اسماء مباركش نامگذاري فرمود خداوند محمود است و من محمد. خداوند علي است و اين هم علي. خداوند فاطر و شكافنده است و اين فاطمه است. خداوند احسان است و اين حسن و خداوند محسن است و اين حسين، پس از ما و از نور حسين ائمه (ع) را آفريد پس ايشان را خواند و آنها نيز اجابت كردند و اين پيش از آن بود كه خداوند عزوجل آسمان بلند و زمين گسترده، هوا، آب ، فرشته و بشر را خلق نمايد و ما به علم خداوند نورهايي بوديم كه او را تسبيح مي گفتيم و امر او را شنيد، اطاعت و اجابتش مي نموديم.

و در عوالم به اسنادش از ابن مسعود نقل است كه گفت: رسول خدا ص فرمود: اي ابن مسعود بدرستي كه خداوند متعال من، علي، حسن و حسين را نور پاك و مقدس خود آفريد وقتي خواست خلق را ايجاد نمايد نور مرا شكافت و از ان آسمانها و زمين را خلق كرد و شأن من به خدا قسم از آسمانها و زمين بزرگتر است. نور علي (ع) را شكافت. و از آن عرش و كرسي را آفريد و شأن علي به خدا سوگند از عرش و كرسي بزرگتر است. نور حسن (ع) را شكافت و از آن حور العين و ملائكه را آفريد و شأن حسن (ع) از حور العين و ملائكه بزرگتر است و شكافت نور حسين (ع) را و از آن لوح و قلم را آفريد و شأن حسين به خدا قسم از لوح و قلم بزرگتر است.

در همين كتاب از حضرت ابا جعفر (ع) نقل است كه فرمود: بدرستي كه خداوند متعال چهارده نور از نور عظمت خويش چهارده هزار  سال پيش از خلق آدم ابوالبشر آفريد كه ارواح مادر آن بود.

خدمت حضرت عرض كردند: يابن رسول الله  ص چهارده نور را با اساميشان نام ببر تا ببينم چه كساني هستند؟حضرت  فرمود:  محمد و علي و فاطمه و حسن و حسن و نه نفر ديگر از اولاد حسين كه نهمين ايشان قائم آن محمد (ع) است پس از بيان اسامي ايشان فرمود: به خدا قسم به جانشينان پيامبر (ص) و خلفاء الهي هستيم.

و در بحار به اسنادش كه به مقداد بن اسود كندي مي رسد آمده پيامبر خدا (ص) براي پيدا كردن امام حسن و امام حسين (ع) از خانه بيرون رفت و من نيز با رسول خدا (ص) بودم ، در راه افعي بزرگي را روي زمين ديدم كه بسيار ضخيم بود از دهانش آتش بيرون مي آمد كه مرا به وحشت انداخت. چون افعي رسول خدا (ص) را ديد بنا گه چون نخي شد آنگاه رسول خدا (ص) به من نظر نمود و فرمودند: آيا مي داني اين چه مي گويد اي برادر كنده ؟ گفتم: به خدا و رسولش عالمتر هستند، رسول خدا (ص) فرمودند:  مي گويد: حمد مخصوص خدائي است كه مرا نكشت تا اينكه مرا نگهبان فرزندان رسول خدا (ص) قرار داد. آنگاه در ريگ بيابان ناپديد شد پس نگاهم به درختي افتاد كه او را به آنوضع نمي شناختم و تا آن روز در آن مكان هرگز درختي نديده بودم و پس از آن روز به آنجا رفتم تا آن درخت را پيدا كنم نيافتم. آن درخت با برگهايش بر سر امام حسن و امام حسين (ع) سايه انداخته بود و پيامبر (ص) بين آن دو نشست پس ابتدا سر حسين (ع) را بر زانو گذاشت سپس سر حسن (ع) را بر روي زانوي چپ قرار داد آنگاه زبانش را در دهان حسين (ع) گذاشت و او از زبان رسول خدا (ص) ارتزاق نمود تا اينكه از خواب برخاست و گفت: بابا، آنگاه دوباره به خواب رفت سپس حسن (ع) بيدار شد گفت بابا و دوباره به خواب رفت به رسول خدا (ص) عرض كردم: يا رسول ا… گويي حسين (ع) بهتر و عزيزتر است؟ رسول خدا (ص) فرمود: در دل مومنين براي امام حسين (ع) معرفتي پنهاني است در اين باره از مادرش سئوال كن. وقتي آن دو بيدار شدند رسول خدا (ع) آن دو را به آغوش خود گرفته و ما به سوي خانه حضرت فاطمه(ع) آمديم من درب خانه حضرت زهرا (ع) ايستادم، پس حمامه خادمه دختر رسول خدا (ص) آمد و گفت: اي بردار كنده. گفتم: كه به تو خبر داد من اينجا هستم. گفت: سرور و خانم من فرمود مردي از كنده درب خانه است كه مي خواهد در باره مقام نور ديده ام بپرسد اين مطلب برايم بزرگ آمد خدمت حضرت زهرا (س)رسيدم و عرض كردم: منزلت و مقام امام حسين چيست؟ فرمود پدرم فرمود: بزودي فرزندي كه حجت بر اين مردم است خواهي آورد وقتي يك ماه از حملم گذشت در خودم سنگيني يافتم جريان را به پدرم گفتم كاسه اي آب خواست به آن دعا خواند و در آن آب دهانش را ريخت و فرمود از اين آب بخور، خوردم پس خداوند آن سنگيني را از من دور كرد وقتي به روز چهلم از حملم رسيد پس جنبش را در پشتم احساس كردم گويي مورچه اي بين لباس و پشت آرام حركت مي كند اين حالت بود تا ماه دوم نيز تمام شد پس اضطراب و حركتي احساس كردم و اين حركت هم چنان بود به خدا سوگند از خوردن و اشاميدن افتادم پس خداوند (از آن حالت خلاصم نمود) گويا شير مي خوردم. ماه سوم نيز تمام شد و در اين هنگام زيادي و خيري را در منزل مي يافتم هنگاميكه به ماه چهارم رسيدم خدا از طريق انس با او وحشت و ترسم را بر دو ملازم مسجد بودم و از آنجا بيرون نمي شدم مگر به خاطر كاري احساس زيادي و سبكي هم در ظاهر و هم در باطن احساس مي كردم تا ماه پنجم نيز تمام شد پس وقتي شش روز گذشت در شب تاريك  احتياج به چراغ نداشتم و هنگاميكه در محل عبادتم خلوت مي كردم از شكم خود صداي تسبيح و تقديس مي شنيدم پس وقتي به روز نهم رسيد، نيرو و قوتم زياد شد اين قضيه را به ام سلمه گفتم خداوند او را يار من قرار داد و پشت من محكم شد وقتي از ده روز گذشت و خواب بر من غلبه نمود ملكي آمد و بالش را بر پشت من زد بلند شدم وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم سپس خواب مرا ربود و در خواب فرشته اي آمد كه لباس سفيد بر تن داشت و كنار سر من نشست و در صورتم و پشتم ديد از خواب بيدار شدم در حاليكه ترسيده بودم وضو گرفتم چهار ركعت نماز خواندم باز به خواب رفتم ديدم ملكي آمد كنار من نشست و برايم دعا مي خواند تا اينكه صبح شد و آن روز روزي بود كه رسول خدا  (ص) در خانه  ام سلمه مي رفت پس لباس سفيدي پوشيدم و به خانوه ام سلمه رفتم رسول خدا (ص) به من نگاه كرد و من اثر شادي در صورت پيامبر (ص) ديدم پس همه درد و سنگيني كه در من بود از بين رفت و آن حالت خود را به رسول خدا (ص) بازگو كردم فرمود: بشارت باد برتو آنكه در بار اول به سمت تو آمد حبيب من عزرائيل بود كه موكل رحمهاي زنان است و دومي كه در خواب به سراغ تو آمد حبيب من ميكائيل بود كه موكل رحمهاي اهل بين (ع) من است آيا در تو دميد؟ گفتم بله پس رسول خدا (ص) گريست و مرا به آغوش گرفت و فرمود: اما آن سومين حبيبم جبرئيل بود خداوند پسرت را نگاه ميدارد پس به خانه بازگشتم و 6 ماه تمام شد

در منتخب طريحي از ابن عباس نقل كرده: مي گفت وقتي خداوند اراده فرمود تا حسين (ع) را به فاطمه هديه نمايد خداوند به لعيا كه يكي از حوريان بهشت است وحي مي فرمود: (اهل بهشت وقتي خواهند به چيزي زيبا نگاه كنند به لعيا نگاه مي كنند. ابن عباس گفت: لعيا هفتاد هزار مورد براي تعريف و توصيف و هفتاد هزار قصر و هفتاد هزار باغ و هفتاد هزار اتاق دارد كه به اقسام جواهر زينت شده و قصر او بالاترين قصرها  در ميان قصور بهشت است وقتي كه وارد بهشت شد نظر به آنچه در بهشت بود كرد. بهشت از نور صورت و پيشاني او روشن شد) كه فرمود: آي به دنيا و به سوي خانه دختر حبيب من محمد بود و همدم فاطمه شو سپس به رضواني خازن بهشت وحي فرمود كه بهشت را زيور و زينت نمايد به خاطر وجود مولودي كه امروز در دنيا متولد مي شود و وحي فرمود، به فرشتگان كه همه در صفها براي تسبيح و تقديس و ثناي خدا بايستند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با جمع كثيري از ملائكه (هزار هزار فرشته) به زمين برويد. پس آن جمع ملائكه از آسماني به آسمان ديگر پائين آمدند.

ابن عباس گويد: لعيا به سوي فاطمه (س) آمدو گفت: آفرين به تو اي دختر محمد، چگونه اي؟ حضرت به لعيا فرمود: خوب هستم الحمد ا…

سپس فاطمه (س) حسين (ع) را به هنگام فجر بدنيا آورد، لعيا امام حسين را بوسيد و نافش را قطع كرد و كامش را گرفت با حوله اي از حوله هاي بهشت او را به پوشاند و بين دو چشمان امام را بوسيد آب دهان در دهان امام حسين انداخت و به امام گفت: مبارك كند خداوند ولادت تو را خداوند ولادت تو را به مادر و پدرت مبارك گرداند. ملائكه به جبرئيل تهنيت گفتند. جبرئيل نيز به حضرت محمد (ص) هفت روز و شب تبريك و تهنيت گفت.

روز هفتم جبرئيل گفت: يا محمد پسرت را بياور تا ببينم ابن عباس گفت و پيامبر (ص) به فاطمه داخل شد و حسين را در حالي كه در پارچه اي پشمي زرد رنگي پيچيده شده بود به آغوش گرفت او را به سوي جبرئيل آورد جبرئيل او را زينت داد بين دو چشمان حسين را بوسيد و آب دهان بر دهانش انداخت و گفت: خداوند مبارك گرداند ولادت تو را و مبارك گرداند ولادت تو را براي پدر و مادرت اي صريع كربلا جبرئيل به امام حسين نگاه كرد و گريه نمود و پيامبر نيز به گريه جبرئيل گريه كرد و ملائكه نيز از گريه اين دو گريه كردند.

جبرئيل به پيامبر (ص) گفت: اي محمد دخترت فاطمه را بخوان، به او بگو كه اين فرزند را حسين بنامد زيرا خداوند جل اسمه نام او را حسين قرار داده و زيرا در زمان حسين (ع) هيچ كس بهتر و زيباتر از حسين نبود، پس رسول خدا (ص) به جبرئيل گفت: اي جبرئيل از يك سوي مرا تهنيت مي گويي و از يك سو گريه مي كني. گفت: آري يا رسول ا… خداوند درباره اين  فرزند به تو اجر دهد. رسول خدا (ص) به جبرئيل فرمود: اي حبيب من جبرئيل چه كسي او را مي كشد: گفت بد ترين مردم از امت تو كه شفاعت تو را خداوند به آنان نمي رساند پس پيامبر (ص) فرمود: بدبخت باد كسي كه پسر و دختر پيامبرش را به قتل برساند. جبرئيل گفت: دور و نا اميد باد از رحمت خدا و در عذاب خداي متعال فرو افتد.

روزي رسول خدا (ع) به خانه فاطمه وارد شد و سلام خدا را به او رساند و فرمود: اي دختر اسم اين كودك را حسين بگذار كه خداوند او را حسين ناميده است. پس حضرت فاطمه (س) فرمود: سلام بر مولايم و سلام بر جبرئيل پس رسول ا… (ص) تهنيت گفت و گريست فاطمه پرسيد: اي پدر اول به من تهنيت گفتيد بعد گريه مي كنيد؟ رسول خدا (ص) فرمود: آري دخترم خداوند تو را صبر و اجر دهد در اين فرزندت، پس بلند بلند گريه كرد و ناله نمود. لعيا و فرشتگان همراهش نيز بلند بلند گريه كردند. حضرت زهرا (س) پرسيد: اي پدر چه كسي پسرم، ميوه دلم و نور چشمم را مي كشد؟ فرمود: بدترين مردم از امت من كه به شفاعت من اميد دارند و خداوند شفاعت مرا به آنها نمي رساند حضرت فاطمه (س) فرمود: زيانكار باد كسي كه پسر دختر پيامبرش را بكشد، لعيا گفت: بدبخت است و بدبخت باد و از رحمت خدا بدور است و در عذاب خدا فرو مي رود پس حضرت فاطمه (ع) فرمود: اي پدر به جبرئيل ازمن سلام برسان و از او بپرس پسرم كجا كشته مي شود؟ جبرئيل گفت:در موضعي كه آن را كربلا مي گويند. پس زماني كه حسين ندا كند و كمك خواهد او را هيچكس اجابت نمي كند، پس كسي كه به امام كمك نكند لعنت خدا و ملائكه و همگي مردم بر او باد. 9 نفر از امامان از صلب او بيرون مي آيد سپس نام ايشان را ذكر كرد تا آخرين ايشان و آن كسي است كه در آخر زمان با عيسي بن مريم (ع) خارج مي شد. امامان چراغهاي رحمان و ريسمان اسلام هستند دوستداران ايشان به بهشت وارد مي شدند و دشمنان ايشان به جهنم وارد مي شدند. ابن عباس گويد: جبرئيل و ملائكه و لعيا عروج كردند پس صلصائيل آنها را ديد و گفت: اي حبيب من آيا قيامت بر روي زمين بر پا شد. گفت: نه و لكن به زمين رفتيم و تولد حسين فرزند رسول خدا (ص) را به او تهنيت گفتيم. صلصائيل گفت: اي حبيب من  جبرئيل به زمين برو و به او بگو اي محمد شفاعت كن به نزد خدا تا از من راضي شود بدرستي كه تو صاحب شفاعت هستي. پيامبر (ص) حسين را خواست و بر روي دستانش او را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به حق اين پسر از صلصائيل راضي شو پس در اين هنگام ندايي از عرش آمد كه اي محمد شفاعت تو را قبول كرديم چرا كه قدر و شأن تو پيش ما عظيم و بزرگ است. ابن عباس گفت: قسم به آن كسي كه محمد را به درستي به پيامبري برگزيده است. صلصائيل افتخار مي كند بر ديگر ملائكه چرا كه آزاده شده حسين است و لعيا افتخار مي كند بر حور العين چرا كه او قابله حسين است.

كليني در كافي از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده فرمود: شير داده، نشد امام حسين از حضرت فاطمه و نه از زنان ديگر بلكه امام حسين را نزد رسول خدا (ص) مي آوردند پس ايشان انگشت ابهام خود را در دهان او مي گذاشت و او از آن مي مكيد به قدري كه براي دو يا سه روز او كفايت مي كرد. پس گوشت امام حسين از گوشت و خون رسول خدا (ص) رويانده شد.

و نيز از كافي نقل شد. كه حضرت ابا الحسن امام رضا (ع) نقل نموده امام حسين (ع) را به نزد رسول خدا (ص) آورند زبانش را در دهان فرزندش گذشت و او نيز مي مكيد و از اين طريق براي چند روز سير مي شد و او را از هيچ زني  شير نخورد. و همچنين از كافي نقل است كه بدرستي كه فاطمه (ع) با امام حسن و امام حسين (ع) نزد رسول ا… آمد و گفت : يا رسول ا… به اين دو پسر عسل بده يعني از وجود خود به اين دو غذا بده .

در وجه تسميه، كنيه ، لقب و ذكر احوال بعضي از ملائكه كه به بركت آن حضرت نجابت يافته و خوشبخت شدند.

شيخ صدوق (ره) در كتاب امالي به اسنادش كه به زيد بن علي مي رسد از پدرش علي بن حسين (ع) نقل مي كند فرمود: وقتي حضرت فاطمه (س) امام حسن (ع) را به دنيا آورد به امام علي (ع) گفت: او را نامگذاري نما پس امام فرمود: من در نامگذاري او به رسول خدا (ص) سبقت نمي گيرم. پس امام حسن (ع) را در لباس زرد پوشاندند و نزد رسول خدا (ص) آوردند حضرت فرمود: آيا شما را نهي كردم او را در پارچه زرد نپيچيد سپس آن پارچه زرد را بدور انداخت و پارچه اي سفيد گرفت و امام حسن (ع) را در آن پيچيده و خطاب به علي (ع) فرمود: آيا او را نام نهاده ايد؟ گفت: ما در اينكار بر شما سبقت نمي گيريم. حضرت رسول (ص) فرمود: من هم در نامگذاري او به خداوند عزوجل پيشي نمي گيريم. حضرت حق به جبرئيل وحي كرد براي محمد (ص) پسري متولد شد. پائين برو و سلام مرا برسان و تبريك بگو و بگو كه علي براي تو به منزله هارون براي موسي است پس فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاري كن. جبرئيل پائيين آمد و به رسول خدا (ص) از سوي خداوند عزوجل تبريك گفت آنگاه گفت: خداوند تبارك و تعالي تو را امر كرده است كه فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاري كن. پيامبر (ص) فرمود: اسم فرزند هارون چه بود؟ جبرئيل  به پيغمبر اكرم (ص) عرض كرد. شبر پيامبر اكرم(ص)  فرمود: زبان من عربي است. عرض كرد: او را حسن نام بگذار.

پيامبر نام او را حسن گذاشت، تا هنگامي كه حسين متولد شد خداوند عزوجل به جبرئيل امر كرد پائين بود و به خاطر به دنيا آمدن فرزند محمد (ص) به او تبريك بگو و به او بگو علي (ع) براي تو به منزله هارون براي موسي است او را به اسم پسر هارون نامگذاري كن. جبرئيل پايين آمد و سلام خداي تبارك و تعالي را ابلاغ نمود و گفت: بدرستي كه علي (ع) براي توبه منزله هارون براي موسي است او را به نام هارون نامگذاري كن حضرت فرمود: اسم او چه بود؟ گفت شبير. حضرت فرمود: زبان من عربي است گفت او را حسين نامگذاري كن پس او را حسين نامگذاري نمود.

در شكف الغمه از كمال الدين نقل است كه: كينه حضرت حسين (ع) فقط ابو عبدالله بود. اما القاب او بسيار بود. رشيد، طيب، وفي، سيد، زكي، مبارك، تابع لمرضاء لله تعالي و سبط كه همه اين القاب به آن حضرت گفته مي شد، برايشان اطلاق مي شود كه مشهورترين القاب آن حضرت زكي بود.

در امالي به اسنادش از ابراهيم بن شعيب نقل كرد. گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: وقتي حسين بن علي (ع) بدنيا آمد خداوند به جبرئيل امر كرد با هزار نفر از ملائكه براي تهنيت به محضر رسول ا… (ص) از جانب  خداي متعال  بر زمين بيايد . امام (ع) فرمود: پس جبرئيل فرود آمد و بر جزيره اي در دريا گذر نمود. فرشته اي به نام فطرس در آنجا بود كه از ملاك حامل عرش خدا بود. خداوند عزوجل او را براي كاري فرستاد و او در آن تأخير نمود پس بالهاي او شكسته شد و در آن جزيره افتاد و فطرس در اين جزيره هفتصد سال عبادت خداوند متعال را مي نمود تا اينكه امام حسين بن علي (ع) به دنيا آمد پس فطرس به جبرئيل گفت: اي جبرئيل كجا مي روي؟ گفت: خداوند عزوجل به محمد (ص) نعمتي را مرحمت فرمود. خداوند مرا به سوي او فرستاد تا از طرف خداوند و از به او تهنيت بگويم طرف خودم، فطرس گفت: مرا هم با خود ببر شايد محمد (ص) براي من دعا كند جبرئيل او را با خود برد امام صادق (ع) فرمود: هنگاميكه جبرئيل نزد پيامبر خدا رسيد به او از طرف خداوند عزوجل و خودش تهينت و تبريك گفت: و از حال فطرس با رسول خدا (ص) سخن گفت و پيامبر خدا (ص) فرمود: به او بگو بالهاي خودش را به قنداق اين مولود بمالد و به مكان و جايگاه خويش باز گردد. فطرس نيز چنين فرمود. بالهاي خود را به قنداق امام حسين (ع) مسح نمود و شفا يافت و به پرواز در آمده  بالا رفت آنگاه گفت: يا رسول ا… (ص) بدرستي كه از امت تو حسين (ع)  را خواهند گشت و از حسين حقي بر گردن من است، هر كه به زيارت او بيايد و يا بر او اسلام دهد يا بر او نماز بخواند من زيارت، سلام و نماز او را به امام حسين (ع) مي رسانم فطرس اين را گفت و عروج كرد.

منابع

امام حسين در آيينه تاريخ، نوشته: بررنقي زاده انصاري

زندگاني امام حسن، نويسندگان: جمعي از علماي لبنان، ترجمه: حميدرضا كفاش

اشعار برگزيده با مجموعه علمي، نگارش: علي فلسفي

آذرخشي در كربلاء

سيد الشهداء : محمد علي سلطاني نسب

اصول كافي ج 2 : ثقه الاسلام كليني رازي

امالي : شيخ صدوق



مطالب مرتبط