زندگی نامه کمال الملک

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان زندگی نامه کمال الملک

مقدمه
محمد غفاری ملقب به کمال الملک مردی از کاشان بود. وی فردی روشنفکر و احساساتی بود و اندیشه های نوینی در سر داشت.

او در خانواده ای هنرمند متولد شده بود که اکثر افراد آن نقاشهای برجسته ای بودند.

کمال الملک نقاشباشی دربار قاجار بود. او تمام تلاش خود را صرف هنر ایران زمین می کرد از جمله کوششهای او در این زمینه، تأسیس مدرسه ی «صنایع مستظرفه» بود. که اکثر رشته های هنری از جمله (نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری، موزائیک و قالی بافی) تعلیم داده می شد.

کمال الملک هنر اصلی را در خلاقیت هنرمند می دانست و اعتقاد داشت که انسان در هر شرایطی باید پشتکار داشته باشد تا به هدفش برسد.

یک هنرمند قبل از آنکه یک هنرمند قابل باشد باید یک انسان با اخلاق باشد. کمال الملک به تعبیر دیگران انسانی فهیم – خوش معاشرت و دوست داشتنی بود و برای کمک به دیگران از هیچ کوشش (مادی و معنوی) فروگذار نبود و در زمان خود محبوب همگان شده بود.

وی جسارت این را داشت که نقاشی و هنر ایران زمین را از پوچی و هم پردازی و تقلیدها رها سازد و شیوه ی نوینی را در عرصه ی نگارگری ابداع کند وضع تازه ای در بخش هنرهای تجسمی بخشد.

آثار کمال الملک در تاریخ هنر ایران از حیث استادی و مهارت با آثار بهترین نقاشان جهان برابری می نمود.

بخش اول

زندگی کمال الملک

بخش اول : زندگی کمال الملک

«محمد غفاری (کمال الملک) در اوایل سالهای 60 قرن سیزدهم هجری قمری (4 – 1361 ) در کاشان متولد شد و به سال 1319 هجری شمسی پس از یک عمر طولانی در نیشابور وفات یافت.»

«او در خانواده ای پرورش یافت که چند تن نقاش سرشناس دیگر دوران قاجاریه را پرورانده بود مانند ابوالحسن غفاری، صنیع الملک غفاری، ابوالحسن ثالث (یحیی خان غفاری) علیرضا غفاری، مسعود غفاری، ابوتراب غفاری …»[1]

عشق وقتی بیاید ، هنرجان دوباره می گیرد و کامل می شود… عشق هنر را می گذارد و آبدیده می کند و ظرفیت های آن را تا مرزهای بی مرز رؤیا و آرزو فراتر می برد… کمال الملک چنان غوطه ور در هنرش بود که خارج از چهاردیواری آن هیچ نمی دید، این تجربه و حاصلخیز بود.

به گفته ی کمال الملک : «عشق و شور لازم است، و گرنه هنرمند بیچاره با چه گوهری می تواند لطائف رموز و نازک کاریهای گردون را دریابد و بر صفحه حیارت رقم زند.»

«کمال الملک در سن 25 سالگی با «زهرا» دختر مفتاح الممالک پیوند زناشوئی بست و از او صاحب چهار فرزند شد. نخستین فرزند وی دختر بود که در سال 1263 شمسی ولادت یافت. نصرت خانم قبل از آنکه به خانه ی همسر برود در سال 1283 از جهان درگذشت. فرزند دوم کمال الملک معز الدین بود و در سال 1318 شمسی وفات یافت. فرزند سوم کمال الملک حسینقلی خان در سال 1299 شمسی جوانمرگ شد. چهارمین فرزند او، حیدرقلی خان در سال 1314 شمسی در تهران وفات یافت. «خود کمال الملک نیز در سال 1319 در اثر ضعف و ناتوانی و کهولت سن در نیشابور بیمار شد و دار فانی را وداع گفت. » [2]

کمال الملک مدرسه ی هنر تأسیس کرد به نام «مدرسه ی صنایع مستظرفه» که در آن به تعلیم شاگردان زیادی پرداخت و از شاگردان مستضعف نیز شهریه ای نمی گرفت. از جمله شاگردان وی می توان «میرزا اسماعیل آشتیانی، اسکندر مستغنی، سید احمد جواهری، ابوالحسن صدیقی، علی محمد حیدریان و حسنعلی خان وزیری» را نام برد که همگی از اساتید برجسته ی آن زمان شدند.

کمال المک پس از کناره گرفتن از مدرسه و از فروش چندین پرده نقاشی به مجلس شورای ملی در گوشه ی دهکده ای در چهار، پنج فرسخی نیاشبور محلی به نام «حسین آباد» زندگی دوباره آغاز کرد و این فکر و خیال و علاقه به کشاورزی از دیرباز در ذهنش بود و مختصری در آنجا تحصیل کرد و تا آخر عمر به درویشی به سر بُرد. « در این دوران فقط دوستان و شاگردانش به زیارتش می رفتند و یکی از کسانی که به اندازه مشتاق زیارتش بود و برای او ارزش قائل بود، آقای دکتر غنی بود که وجودش سراپا ذوق و احساسات و شور احترام به علم و هنر است.»

در طی اقامت در حسین آباد حادثه ی فجیعی برای او اتفاق افتاد. روزی مستخدمی که برای او شیر می آورد. شیر فاسد برای استاد آورد و استاد نیز نخورد و سردار معتمد که از ارادتمندان سپرده به استاد بود. از این مطالب شرمگین و عصبانی شد و سنگی برداشته و به قصد زدن به آن مستخدم گناهکار تصادفاً این سنگ به چشم استاد اصابت کرد و چشمش نابینا شد. سردار شدیداً از این اتفاق شرمنده شده  و کمال الملک با همه درد و رنجی که داشت برای اینکه عذاب روحی آن مرد بیشتر نشود به روی وی نیاورد و تا آخر عمرش هرکس از این واقعه می پرسید جواب می گفت: «نیمه شب از چادر بیرون می آمدم که پایم به طناب گرفته و به زمین خوردم و میخ چادر به چشمم فرو رفت.  این نتیجه ی تربیت بزرگوارانه ی استاد و نظر بلندی اوست.

در هفتم تیرماه 1319 استاد دچار مرض حبس البول گردید و ایشان را به مشهد بردند و در بیمارستان شاهرضا (امام خمینی فعلی) تحت معالجه قرار دادند. پس از بهبودی نسبی به اصرار زیاد کمال الملک به نیشابور آورده شد و همان جا در بعد از ظهر یکشنبه، 27 مرداد 1319 بدرود زندگانی گفته و روز بعد توسط مردم تشیع شد . کمال الملک  وصیت کرده بود که پس از مرگش او را در باغ شخصی خود در حسین آباد به خاک بسپارند و لیکن وی را در جوار مزار شاعر و عارف روشن ضمیر شیخ فرید الدین عطار نیشابوری مدفون کردند. بنای این آرامگاه در فضای شمالی مقبره ی عطار ساخته شده و با کاشی کاری معرق زیبا و به رنگهای الوان تزئین شده (توسط انجمن آثار ملی) و بر روی منشور بالا، سر و صورت برجسته ی نیم رخ کمال الملک نقش شده است.

بخش دوم

کمال الملک آفرینده ی زیبایی

بخش دوم : کمال الملک آفریننده ی زیبایی

کمال الملک همیشه آرزو داشت که نقاشخانه Atelier موافق شرایط و مقتضیات فن به اختیار خود داشته باشد که مطابق سلیقه ی خویش بتواند کار بکند. مدرسه به تصویب مجلس ساخته و دایر شد و پرده هایی چند از کمال الملک در آنجا نصب شد و جمعی از جوانان این کشور، از دولت وجود کمال الملک و آن مدرسه، در نقاشی صاحب هنر شدند و کمال و دوستانش نیز در این کار مرارت بسیار کشیدند. تربیت شدگان این مدرسه هم اکنون از استادان درجه ی اول رشته های مختلف صنعت هستند : از جمله «1- میرزا اسماعیل آشتیانی که از بهترین شاگردان کمال الملک بود و سمت معاونت استاد را داشت . 2- اسکندر مستغنی که بعدها نقاشی را ترک گفت و در عکاسخانه ای در پاریسه به «رتوشه» کردن عکس اشتغال داشت 3- سید احمد جواهری چون بازار هنر را کاسد دید از نقاشی دست کشیده و به تجارت پرداخت 4- ابوالحسن صدیقی که در ساختن مجسمه ذوقی داشت و کمال الملک ایشان را تشویق می نمود. 5- علی محمد حیدریان که از شاگردان بسیار مستعد استاد به خصوص در قسمت صورت سازی[3] به حد استادی رسید. 6- حسنعلی خان وزیری از شاگردان نزدیک و هنرمند استاد به خصوص در قسمت ساختن منظره بی نظیر بود.

کمال الملک در آن مدرسه فقط به رشته ی نقاشی اکتفا نکرده و به تعلیم فنونی چون مجسمه سازی ، منب کاری، موزائیک و قالی باقی نیز وارد کرده بود.

نقاشی کمال الملک در روند زندگی او رو به کمال و تعالی رفت، در عین حال آثار متنوع او در کلیت خود بدعت زنده ای در عرصه ی نقاشی ایران نهاد. کمال الملک زندگی را که مدتها بود نقاشی ایران فراموش کرده و به قصاص این فراموشی از هویت و حقیقت دور مانده بود به آن برگرداند. او هنری را که همسایه و مونس حقیقت نبود، ناروا و دروغ می شمرد و بر آن بود که برای هنر هیچ دشمنی خطرناکتر از دروغ نیست. این کمال اوست که : { حقیقت گوهری قائم به ذات است، اما زیبایی چنین نیست ، متکی به ذات حقیقت است . اولی به تنهائی پابرجا و دومی بی اولی بی جاست.}  [4]

تابلوی تالار آئینه

تابلوی تالار آئینع، از معروفترین آثار کمال الملک است. بی آنکه بهترین باشد. این اثر قدرت قلم آرتیست را می رساند که منتهای صبر و حوصله اش را که طبیعت به کمترین کسی عطا می کند می رساند. این تابلو در مدت شش سال کار شده است ولی با وجود تعداد زیادی آیینه های کوچک و بزرگ و انعکاسات خسته کننده ی آنها و عکس شاه و فرش زمین و تالار و صندلیهای مخمل و پرده های تور و غیره خیلی هم سریع کار شده است ولی با تمام توجهاتی که به جزئیات شده است طرح آن دارای ضعف پرسپکتیوی است که شدیداً به چشم می خورد. کمال الملک در خلق این اثر به موضوع «پرسپکتیو» آشنائی نداشت و هرچه طراحی می کرد درست در نمی آمد و سرانجام با هوش سرشار خویش آنرا درک کرد و به این موضوع تا حدی پی برد و آنرا طراحی کرد و بعدها یکی از شاهکارهای صنعتی جهان شد و این تابلو زمانی ساخته شده بود که کمال الملک هنوز فرنگستان نرفته بود و پرسپکتیو نمی دانست و از فاصله نقاش تا مدل نیز بی اطلاع بود به همین جهت سطحی را که روی تابلو آورده بیش از سطحی است که چشم انسان احساس می کند و تصور می رود که در انتخاب شوره رضایت و میل ناصرالدین شاه را رعایت کرده و شاه می خواسته قسمت بیشتری از تالار آئینه اش روی تابلو باشد. خلق دقایق این اثر بیشتر به یک مینیاتور می ماند. کمال الملک در این اثر تا مرز شعر پیش رفته است، او به زیبائی، غنای تصویری مزبوری بخشیده و در کشاکش نورها، سایه ها، مفهوم سکوت حشمت آمیزی را گنجانیده است. معنی گمشده و راز آمیزی را در این اثر می توان احساس کرد. فضا، شفافیت نور و صدا را دارد. اشیاء سنگینی و جمود مادی خود را تفسیر می کنند. نقش ها و شکل ها، طناز و شوخ و شادابند. وجود نقاش گوئی به صورت ذرات نامرئی نور و هوا در یکایک عناصر تابلو رسوب کرده است. این اثر بهترین کمپوزیسیون[5] را در میان آثار کمال الملک دارد و این تابلو در موزه ی مدرسه صنایع مستظرفه ایران نگهداری می شود.

بخش سوم

هنر کمال الملک

بخش سوم: هنر کمال الملک

کمال الملک هنر خود را خیلی دوست داشت و آنرا مقدس می شمرد و در مدت حیاتش تابلوهایش را نمی فروخت . در خصوص کارهایش می گفت: «خریداری بهتر از خودم نمی توانم پیدا کنم هنرمند بزرگ روح کامل آرتیستی و ادراک عمیق هنری داشت.» او می توانست هنر را در مقام رفیع خود نگه دارد. بر اثر همین عقده و ایمانی که نسبت به هنر داشت، در تمام عمرش احترام فوق العاده ی عموم را نسبت به شخص خود، به هنر خود و نسبت به مدرسه ای که تأسیس کرده بود، جلب نموده بود. وی به شاگردانش می گفت: «کار ، کار و باز هم کار. تنها بر اثر کار و زحمت می توان به عظمت هنر پی بُرد و یک نقاش واقعی گردید.» و نیز می گفت: «اگر نمی خواهید نقاش شوید کار کنید، باز هم کار کنید که روح شما در کار، لطیف می گردد، اخلاق شما تربیت می یابد، نظریات و ادراکات هنری ظریفتان ، ترقی می نماید و شما شخص لایق و با استعدادی می شوید.»[6]

با اینکه خودش پیری سالخورده بود و دستهاش رعشه داشت حتی در هفتاد و پنج سالگی قلم مو را دائم در دست داشته و کار می کرد و شاگردانش را هم تشویق به کار می نمود.

کمال الملک در ساختن و پرداختن رنگ آمیزی اجسام مهارت فوق العاده ای داشت ولی مهارت او در دوباره ساختن طبیعت محدود ماند. چهره ای که از خودش با پشم و ابریشم بافته بود با وجود کوششی که در انتخاب صحیح رنگهای صورت به خرج داده، نشانه ی قدرت نمائی او در حرفه ی قالی بافی است.

به عقیده ی میرزا اسماعیل آشتیانی و برحسب آن مقدار از کارهای کمال الملک که او دیده است بهترین تابلوی وی عبارتست از : «الف – در کمپوزیسیون : شیخ رمال – رمال بغدادی (اصل) – زرگر بغدادی – خانه دهاتی – تالار آئینه.»

«ب – در صورتسازی : سردار اسعد – حاج سید نصرالله تقوی – سه قطعه از تابلوهای شبیه خود استاد.»

«ج –  در دورنما : باغ مغانک – شمیران و کوه البرز.»

«د – در آب و رنگ : شبیه مولانا – شبیه خود استاد – شبیه مولانا (که به دکتر کازلا یادگار شده است.»

بعضی می گویند : کار شما را (خطاب به حسین شیخ) دوربثین هم انجام می دهد؟ حسین شیخ : «اگر یک شعر خیام یا یک شهر حتی خارجی را به من بدهند من می توانم درباره ی آن فوراً نقاشی کنم. آیا دوربین عکاسی هم می تواند؟» و یا مثلاً اگر شما یک عکس کوچک سیاه و سفید بی رنگ به من بدهید، من می توان یک نقاشی خیلی بزرگ و رنگی از آن بکشم، پس کار ما عکاسی نیست. «فرق بین نقاشی و عکاسی مثل تفاوت میان فرش دست بافت و فرش ماشینی است!»

استاد در سفری که به فرانسه داشت با دختر پروفسور فرانسوی که نزد او نقاشی می آموخت آشنا شد و  زندگی استاد را به دگرگونی کشاند. نام دختر «آنا» بود. عشق تند گذر آن دو به ازدواج انجامید و او را به ایران آورد.

کمال الملک به سبک نقاشان دوره ی رنسانس و مخصوصاً به رافائل ، واندیک، ولاسکوئز، تیسین، رامبراند حقاً بسیار معقتد بود و سعی داشت صنعت خود را ترکیبی از سبک واندیک و رامراند بنماید و در تابلوی سردار اسعد بختیاری وصورت آقای حاج سید نصرالله تقوی تا حدی هم موفق شد.

کمال الملک مفتون رامبراند شد. چیزی گنگ، دور دست، نهانی، اما مهربان و نوازشگر و نجواکننده، در آثار این نابغه ی هلندی خفته بود که کمال الملک آن را حس می کرد و به سوی آن کشیده می شد. کمال الملک می گفت: « در تابلوهای رامبراند و تی سین، نیرو، روح و هنر وجود دارد. » [7] کمال الملک از روی آثار رامبراند شروع به کپیه برداری کرد و تابلوهای «چهره هنرمند» «یونس» و «سن ماتیو» را دوباره نقاشی کرد.

تابلوهای کمال الملک در موزه های اروپا از روی آثار نقاشان بزرگ مغرب زمین ساخته، فرقی با اصل ندارد، جز اینکه رنگهای آن به مراتب از اصل پاکتر و پخته تر است.

بخش چهارم

کمال الملک

سنت شکن و سنت گذار

بخش چهارم : کمال الملک سنت شکن و سنت گذار

شخصیت کمال الملک را در تاریخ به عنوان برجسته ترین هنرمندان رشته نقاشی و نگارگری باید شناخت . زیرا اعتبار و اهمیتی که کمال الملک در تاریخ هنر ایران دارد و نقشی که آن فقید در احیاء هنر نگارگری با اعجاز قلم شگفت آورش داشته و آثاری که از حیث استادی و مهارت با آثار بهترین نقاشان جهان برابری می نمود…

ظهور کمال الملک در عرصه ی نگارگری، حلول اندیشه های نوینی را از فنون نقاشی سبب گردیده وضع تازه ای را در بخش هنرهای تجسمی ایران گشود.

از ویژگیهای کمال الملک توان سنت شکنی و ابلاغ نو آوری در سبک و روش و به کارگیری آن علیه عناصر تشکیل دهنده نقاشی، قدرت خلق تصاویر با تمام کیفیت و ابعاد در زمانی که هنوز «پرسپکتیو» شناخته نشده بود و قرون بر همه اینها، اتخاذ شیوه های نوین نگارگری در ثبت قواعیت ها و دور داشتن قلم و رنگ از پوچی وهم پردازی در زمانی که کمتر کسی جسارت و شهامت ثبت آن را داشته است را نام برد و کمال الملک متهورانه سرگذشت حساس اجتماعی و سیاسی خود را در گرو این واقعیت گرائی نهاد و گزینش این سبک، منشأ تحولات و اندیشه هائی در جریان هنر و سیاسی آن روزگار گردید. کمال الملک پایه ی هنر را بر اساس طرح استوار می داند، می گوید هر قدر هنرمند آرسته از رشته های گوناگون و در هر بخشی توانا باشد، اگر طرحش محکم نباشد، به پایداری و دوام هنرش اعتمادی نیست، تراوش هنر و اثر صنعتش روز به روز در زوال خواهد بود چنانچه هر ملتی بر پای خود استوار نباشد به پایداریش اعتمادی نیست.

تربیت از دو رشته ی علم و هنر تابیده شده، ریسمانی است که آدمی را از خاک پستی به آسمان سعادت برده در این راه ناهموار از لغزش و تیرگی برکنارش داشته و زندگانیش را با عواطف و احساساتش هم آهنگ کرده، رستگارش می دارد.

او می گوید : ما زند ی احساساتیم، احساسات زنده ی عشق و میوه ی عشق تربیت اخلاق و صفات برگزیده ملکوتیست.» [8] هر ملتی دارای این گوهر نباشد بیچاره خوار و ناچیز است. کمال الملک پیدایش آفرینش را از گوهر دانش دانسته و پرورش آن را نیز در آینده، مانند گذشته پیوسته و همیشگی از او می داند.

کمال الملک سیاه روزی هر کس را از خویشتن دانسته ، سرنگونی ملل را به آسمان و ریسمان نمی بندد.

کمال الملک صنعت یونان را که بر دو اصل مسلم : «حقیقت و زیبائی» استوار است، تصدیق می نماید.

محفلش در این دوره بیشتر به محافل سقراط و ارسطو مانند بود، در آداب تربیت و گسترش اخلاق روش مخصوصی داشت.

خطوط هندسی و تزئینات اسلیمی رفته رفته به کنار رفت و عناصر طبیعی جایگزین آنها شد. ولی همیشه ردپای مینیاتور قدیم ایران در این آثار به چشم می خورد.

در حدود هشتاد سال پیش (با کوششهای مرحوم صباصنیع الملک و کمال الملک) روش نقاشی ایران تغییر یافت و طبیعت سازی آغاز شد. نقاشی از طبیعت یعنی کشمکش با نیروهای متضادی که گاه از ما قوی ترند (کشمکش میان انسان و طبیعت، کشمکش میان انسان با انسان) در این کشمکش هنرمندی پیروز می شود که خود را تسلیم طبیعت نمی کند. هنر باید هدفی والاتر از تقلید عینی عناصر موجود را دنبال کند (تقلید) زاینده ی مهارت سطحی است مهارت در تقلید هیچ وجه مشترکی با پدیده های اصیل هنری ندارد.

هنرمند چه هدفی را از تقلید طبیعت دنبال می کند. آیا می خواهد مهارتش را به خود ثابت کند و از اینکه پدیده ای مشابه به طبیعت «ساخته» اظهار خرسندی کند؟ خرسندی مقلد طبیعت از این است که با ساختن یک شیء تصنعی به میزان (مهارت) خود در دوباره سازی طبیعت پی برده است. هنرمند باید با آفریدن اثری که زاینده ی اندیشه و ادراک اوست خردمندی بزرگتری را جستجو کند. اثری بسازد که بتواند با صراحت بگوید : «این آفریده ی من است.»

کمال الملک آنچه را که در بررسی آثار پیشینیان و سایر بزرگان هنر مشاهده کرد، فرا گرفت و دست به خلاقیت تازه ای در زمینه ی هنر کلاسیک زد. نمایشگاه آثار کمال الملک و پیروان او که با کوشش فرهنگ و هنر تربیت یافته تماشاگر ایرانی را با دوره ای از هنر نقاشی ایران که به آن (هنر کلاسیک ایران) نام داده اند آشنا می سازد. و در ضمن انگیزه ای به دست می دهد تا هنر این دوره را از نظر «فنی» بررسی و سهم فرهنگی و تأثیر آن را در هنر نسل بعدی ارزیابی کنیم. و این تحول تا به امروز در هنرهای تجسمی این مرز و بوم رخ داده است.

کمال الملک با تجربه ی تازه ای که از سفر اروپا بدست آورده بود قصد داشت نوعی خانه تکانی هنری انجام داده باشد، موجی حادثه ساز باشد برای بیداری اندیشه هائی که هنوز در بند چین دامن های رقاصه های قاجار و یا درخشش تاج شاهان قاجار بودند، اما دامنه های تقلیدها آنچنان گسترده بود که هیچ امیدی به بازگشت و یا تأمل در کار نبود، این هنرمند، از دوران صباوت تا شروع لرزش دست ها، قلم مو و رنگ را از دست ننهاد و به دنبال حس پویایی و خلاقیتی که در عمیق ضمیرش غلیان داشت، در اعتلا و تعالی هنر مورد علاقه اش ، به کار برده و دائماً در تکاپو بود.

شبکه ی خیالش که نتیجه ی ذهن پربار و میزان ذوق وی محسوب می گردید، چنان لطیف و رؤیایی بود که رموز و دقایق موضوع را دریافته و با قلم معجز نگارش روح تازه ای به اثر می بخشید. در نقش و نگارکاشی ها و ارائه ی پنجره ها و سقف ها و تزئینات داخلی و خارجی ساختمان بسان مهندسی کار کشته آگاه بود و هرچه بود همان می ساخت و نکته ای را فروگذار نمی کرد. [9]

بخش پنجم

سفر به اروپا و نتایج آن

بخش پنجم : سفر به اروپا و نتایج آن

استاد در سفری که به فرانسه داشت، با دختر یک پرفسور فرانسوی که نزد او نقاشی می آموخت آشنا شد و زندگی استاد را به دگرگونی کشاند. نام دختر «آنا» بود، عشق تندگذر آن دو به ازدواج انجامید و او را به ایران آورد.

کمال الملک بدور از فرزندان خود در باغی در شمیران (اطراف تهران) زندگی خود را شروع کرد. اما چند ماهی بیشتر طول نکشید که ناسازگاری آن زن شروع شد. علت آنرا می توان غریب بودن آن زن در ایران و معاشرت نداشتن وی جز با کمال الملک دانست. بعد از مدتی وی دست به خودکشی زد، به فساد کشیده شد و معاشرتهای نامناسب داشت و این اوضاع برای کمال الملک قابل تحمل نبود و از طرفی کمال الملک نیز از خانواده ی خود طرد شده بود. روزی کمال الملک از تهران خارج شد و حلقه ی ازدواج را برای آن زن پس فرستاد و او به فرنگستان کوچ کرد و کمال الملک نیز به بغداد هجرت کرد.

تکنیک او پخته تر و نگاهش نافذتر شده بود. در این سفر او با رنگ و خط که شالوده  و جان نقاشی است، دیدار کاشفانه جدیدی داشت. در موزه ها و در بی همتاترین آٍار نقاشی جهان، رمزها و شگردهای رنگ و جادوگریهای خط را دریافته بود. از تجربه استادان و راهگشایان و آموزگاران نابغه ی نقاشی استفاده کرده و در اعجاز و آفرینش آنها به او مجال داده بود تا حقیقت و ذات نقاشی را بشناسد و جای واقعی طبیعت و زندگی را در هنر پیدا کند. این اعجاز و پختگی در آثاری که در کربلا به ثبت رسانیده، به خوبی نمایان است که او را به رئالیسم نزدیک می کند مانند تابلوی «فالگیر یهودی» ، «زرگر و شاگردش» و «منظره ی میدان کربلای معلا».

بخش ششم

آثاری که در بغداد خلق شد

بخش ششم : آثاری که در بغداد خلق شد

خواسته ها و انتظارات پی یا پی و سفارشهای ناجوری که به استاد داده می شد و خلاف میل شخصی او بود، به اضافه ی محیط ناسازگار دربار مظفرالدین شاه قاجار، کمال الملک را به عصیان کشانید و ناچار از ایران فرار و به بغداد هجرت کرد.

دو سالی که کمال الملک در بین النهرین بود، به سر و گشت و تماشا و آفرینش بهترین آثار او گذشت. برای تماشاگر کنجکاو و زیاده طلبی چون او، کربلا، بغداد، کاظمین، چشم اندازهای جدید بود که روح شرقی آنها موجب انگیزه و الهام نوظهوری می شد. خیره شدن به گنبدهای طلائی و گلدسته های فیروزه رنگی که از درون تاریخ و ابدیت سر بیرون آورده بودند، مردمی که دور حرم مطهر طواف می کردند و با ضریح و روح ناپیدائی که در ورای آن موج می زد، یگانه می شدند، آفتاب سوزان صحرا، مردمی که با فقر و بلا، چون زندگی خود در آشتی و در جنگ بودند، نخل ها و نخلستانهایی که چتر بیهوده ای بر روی زمین تشنه و خشک می گستردند …

منظره های میدان کربلای معلا در بین منظره های کمال الملک یک استثناست. [10] زیرا تنها اثری است از او که در آن به منظره شهر توجه شده است، مردمی که در این اثر وجود دارند، فعال ترین اشخاصی هستند که در منظره های کمال الملک به چشم می خورند، گرچه به نظر می اید که اشخاص در سکوتی کامل هستند و گوئی برای لحظه ای در زمان متوقف شده اند ولی به هرحال موضوع اثر برخلاف آثار دیگر، ساختمان عادی از یک شهر و مردم معمولی آن است.

بخش هفتم

نقاشی ها و آثار کمال الملک

بخش هفتم : نقاشی ها  و آثار کمال الملک

کمال الملک می گوید : «در صنعت به ذوق هنری من زیاد تحمیل شده، مثلاً پرده ی تالار آئینه خیلی خوب شده ولی بالاخره تحمیل است و از ذوق فطری من ناشی نبوده است.»

کارهائی که خود به صرافت طبع کرده ام یکی حوض خانه ی صاحبقرانیه است. یکی منظره ایست از خانه های دهاتی و دیگری پرده ی اتاق آئینه و رمال میدان کربلا (میدان الوه).

در زمان ورود اسلام به ایران، برای جلوگیری از بت پرستی، نقاشی و مجسمه سازی حرام اعلام شد و برای مدتی نقاشی در ایران از بین رفت. گاهی بعضی افراد استاد کمال الملک را متهم می کردند به اینکه او به تقلید نقاشی بغربی پرداخته و راه طبیعی نقاشی ایران را کج کرده . اما این یور نبود او زیبائی های طبیعت را تجسم می کرد و به روی بوم می آورد.

تابلوی تالار آئینه قبل از سفر اروپا نقاشی شده بود. نقاشی یعنی تقلید زیبائی های طبیعت. نقاشی یعنی غذای چشم و لذت بردن از آن نقاشی ها توسط مردم.

ایمان به حقیقت در وجود کمال الملک با یقین و اعتقاد به هنر ترکیب یگانه ای یافته بود. برای او حقیقت، مطلق هنر بود و هنر شعشه و تجلی آن حقیقت ابدی که جان زندگی را گرم و روشن و زلال نگه می دارد.

در نمایشگاه آثار کمال الملک، تماشگر و مخاطب با دنیائی روبرو می شود که در عین وفاداری به موازین حقیقت، دارای یک بعد اضافی است، این بعد اساسی جسمیت بخشیدن به حالات دست نیافتنی و اعماق نادیدنی و حسی مناظر و پدیده هائی است که نقاش آنها را روی تابلو منعکس کرده است. در این آثار نقاش در ذات طبیعت و عمق جرم و ماده فرو رفته و شعر و شور درونی آن را بیرون کشیده و با زبان خط و رنگ، در بازی سایه روشن ها و انعکاس الوان نور، نهاد و شخصیت آدمیان را در حالات کاملاً طبیعی چهره و قامت آنها بر ملا کرده است. این همان جوهر اثیری هنر است که یک تابلو اصیل را از دقیق ترین و رساترین تصویری که دوربین عکاسی به دست می دهد، متمایز می کند. در آثاری این چنین، حضور نقاش در همه ی عناصر احساس می شود و هر پدیدهت با عبور از صافی تخیل و عاطفه هنرمند در روی بوم انعکاس می یابد. «راز آفرینندگی هنر در همین استعاد و نیروست . [11]

آثار استاد

1-   مرد برهنه                                            18- پیرمرد ناتمام

2-   دورنمای دماوند                                     19- مصری

3-   دورنمای دیگر از دماوند                          20- تصویر دیکر مصری

4-   آخوند رمال                                 21- فانتن لاتود

5-   تصویر نیم تنه ی ناصرالدین شاه               22- کبک بی جان

6-   تصویر مشهدی ناصر                    23- تصویر نیم تنه ی اتابک

7-   زن پای چراغ                               24- صورت جوانی استاد

8-   دورنمای باغ مهران                                 25- رمال

9-     خانه ی سنگی                              26- تصویر استاد در حال تبسم

10-     خانه  ی دهاتی                                    27- زرگر

11-     دورنمای دیگر از باغ مهران          28- صورت استاد با کلاه

12-     تابلو میوه کتیبه از تابلوی مزین الدوله       29- بن روز

13-     سن ماتیو                                 30- پرتیه

14-کپیه ی تیسن                               31- صورت دیگر استاد با شنل

15- رمال بغدادی                               32- تصویر زبان سیاه قلم مدادی

16-     تصویر عضدالملک                      33- زری یراقی های مهود

17- دورنمای مغانک                                        34- صورت دیگر از جوانی استاد

35- رنجیری                      53- تصویر استاد آبرنگ

36- تصویر زن که باگیردیجان متفقاً ساخته اند 54- تصویر مولانا آبرنگ

37- تصویر مرحوم ذکاء الملک        55- عرب خوابیده آبرنگ کرد انبار

38 – تصویر رامبراند          حسین آبد موش از میان برده

39- تصویر دیگر از استاد              56- حوضخانه صاحبقرانیه

40- دورنمای چرایی بزها               57- تکیه دولت

41- بازار مرغ فروشها                  58- دورنمای زانوس

42- صورت سردار اسعد               59- تالار آیینه

43- قالیچه صورت رامبراند 60- دورنمای لار

44- قالیچه صورت استاد               61- صورت ناصرالملک

45- قالیچه دورنما منظره ای از شمیران 62- تصویر پسر ناصرالملگ

46- تصویر مرحوم حاج نصرالله تقوی 63- تصویر مشیرالدوله

47- قالیچه دورنمای یا خچی آباد     64- تصویر وثوق الدوله

48- کپیه رافائل [12]                        65- تصویر صنیع الدوله

49- کپیه ی دیگر از تیسین             66- پرنده ی الوان آبرنگ

50- کپیه ی ونوس              67- دورنمای شهر از پشت بام صاحبقرانیه

51- تصویر مظفرالدین شاه   68- دورنمای کوه شمیران از پشت بام مدرسه ی ناتمام

52- تصویر احمد شاه

69 – قالیچه ی منظره ی خیابان شمیران

70- زن

71- کپیه ی باسمه ی فرنگی به دستور احمد شاه

72- کپیه ی باسمه ی دیگر به دستور احمد شاه

73- مطربها

74- تصویر ایستاده ی یکی از پیشخدمتهای دربار

75- تصویر نیم تنه یکی از درباریان آبرنگ

76- بازار کربلا

77- منظره ی آبشار دو قلو

78- منظره ی حوض و فواره ی قصر گلستان

79- تصویر میرزا علی اصغر خان اتابک نیم تنه

80- تصویر میرزا علی اصغر خان تمام قد

81- تصویر آقا علی معین حضور آب رنگ

بخش هشتم

اخلاق کمال الملک

بخش هشتم : اخلاق کمال الملک

سخنان وی آرام و شمرده، مختصر و مفید بود. نسبت به همه مهربان بود، به خصوص به مادر و وطنش. از بدیهایی که می دید هرگز حرفی نمی زد و خوبی دیگران هیچگاه از یادش نمی رفت. کمال الملک از حقوق شخصی خود به شاگردان بی بضاعت مدرسه کمک می کرد. سفره ی او برای شاگردان گسترده بود. اکثر روزها آنها را به ناهار دعوت می کرد. اگر چه هرگز برای خود خواهش و تقاضائی نداشت اما به خاطر وطن، مدام از دولتمردان حکومت برای اصلاح و ارتقاء میهن درخواست می کرد، مدام در حال فکر کردن بود و طرح می ریخت.

جاکسن یکی از نمایندگان آمریکا در آن زمان ادعا کرد که : «تا ایران کمال الملک و فردوسی را دارد از عبودیت و تحقیر برکنار است.» [13]

به نقل از محمد علی فروغی : [14] در زمان ناصرالدین شاه روزی دیدم که کمال الملک اظهار بیماری می کند و گفت که سکته ی ناقص کرده ام و نیمه راستم بدنم مفلوج شده، عصائی به دست گرفته و لنگ لنگان راه می رفت و قادر نبود که قلم به دست بگیرد و نقاشی کند. بسیار متأسف شدیم… چند سال بر این منوال بود تا اینکه مظفرالدین شاه درگذشت و دوره ی محمد علیشاه هم سپری گشت و متوجه شدیم که کمال الملک سالم است و کار می کند، خوشحال شدیم و شکر گفتیم که شفا یافته است کمال الملک خندید و گفت : اصلاً دروغ و تمارض بود. علت آن این بود که شاه مرا به کارهای که شایسته قلم من نبود وادار می کرد . شهوت پرستی مظفرالدین شاه باعث شد کمال الملک از کار بی کار شود و از تنگ دستی خانه ی ملکی خود را فروخت و اجاره نشینی اختیار کرد و دیگر دارای خانه نشد تا به نیشابور رفت.

کمال الملک خوش معاشرت و خوش صحبت بود . قصه های با مزه می گفت و تشبیه های دلنشین می نمود. تقلید اشخاص در می آورد. آواز هم می خواند و به تقلید از حاجی یکم آوازه خان ناصرالدین شاه می پرداخت. حتی سالهای آخر عمرش نیز این چنین سرخوش بود تا چه رسد به زمان جوانیش که حوصله اش بیشتر بود. شعردان و شعرشناس هم بود. از فردوسی و سعدی و حافظ شعر بسیار می دانست و به تحصیل زبان فرانسه مشغول بود.

نقل از کمال الملک : «از این پس سر و کار من از نقاشها با رامبراند و از شعرا با حافظ خواهد بود.»[15]

فهرست منابع و مأخذ

باقرزاده ، حمید :       کمال الملک هنرمند همیشه زنده ، (تهران، اشکان، اول، 1376)

داراب بهنام شباهنگ   یادنامه ی کمال الملک ، (تهران، چکامه ، اول ، 1366)

و علی دهباشی :

دهباشی ، علی :         یادنامه ی کمال الملک ، (تهران، نشر به دید، اول ، 1378)

Untitled-1

[1] . حمید باقرزاده: کمال الملک هنرمند همیشه زنده ، (تهران ، اشکان، 1376)، ص 29.

[2] . علی دهباشی» یادنامه ی کمال الملک ، (تهران ، نشر به دید، 1378) ، ص 91 – 90.

[3] . Portrait

[4] . همان، ص 194.

[5] . ترکیب بندی

[6] . همان، ص 204 – 203.

[7] . باقرزاده، پیشین، ص 52 – 51.

[8] . همان ، ص 206 – 205 – 188 – 187 – 186.

[9] . دهباشی، پیشین، ص 469.

[10] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان، 1376) ، ص 62-61.

[11] . دهباشی: پیشین ، ص 195 – 194.

[12] . همان، ص 94 – 93- 92.

[13] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان 1376)، ص 166.

[14] . همان، ص 82-81.

[15] . حمید باقرزاده : کمال الملک هنرمند همیشه زنده (تهران، اشکان 1376)، ص 82- 81.



مطالب مرتبط